خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۷:۱۴   ۱۳۹۶/۱/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سی و یکم

    بخش پنجم



    سارا تا منو دید گفت : اووو و,, تو چرا این شکلی شدی ؟ تو که نمی خوای بزای ...
    گفتم : وای سارا کاش خودم می زاییدم ... فکر کنم دردش کمتر بود ، باور کن از نگرانی دارم می میرم ...
    گفت : باور می کنم مشخصه فکر کنم بیست کیلو کم کردی ...
    بعد دستم رو گرفت و گفت : الهی بمیرم یخ کردی ... مرد رو باش ... من فکر می کردم تو از هر مردی قوی تری ...
    مامان منو بغل کرد و گفت : امیدت به خدا باشه چیزی نیست همه ی زن ها بچه به دنیا میارن ... این همه آدم از شکم زن اومده بیرون ... خودتو جمع و جور کن ...
    با هم رفتیم پیش رعنا ...

    اون آروم بود و دستش تو دست خاله نسرین ، همین که ما رو دید خوشحال شد ...

    ولی زود اونو بردن به اتاق عمل و ما منتظر موندیم ...
    دکترش می گفت : همه چیز خوبه و جای هیچ نگرانی نیست ...

    ولی من از بس رعنا رو دوست داشتم نمیتونستم نگران نباشم ...
    فقط دعا می خوندم و از خدا می خواستم هر دوی اونا سالم باشن ...

    انتظار و انتظار ,, خیلی سخت بود ...
    تا پرستار  اومد بیرون و خبر داد بچه به دنیا اومده و حال هر دو خوبه عمری به من گذشت ...

    خیلی زود همه اومدن شیدا و مجید و مهسا با هم بودن و مهتاب و شرف و پرویز خان بعدا رسیدن و خلاصه سر من گرم شد تا رعنا رو آوردن بیرون ...
    وقتی روی یک تخت از اتاق عمل آمد بیرون به هوش بود ...

    به من نگاه کرد و گفت : دیدیش ؟

    دویدم دستشو گرفتم و باهاش رفتم تو آسانسور ، گفتم : نه هنوز ,, باید اول تو رو می دیدم ...
    گفت : خدا کنه شکل تو شده باشه ...





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان