خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۲:۴۳   ۱۳۹۶/۱/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سی و دوم

    بخش دوم



    تا یک روز آخر وقت می خواستم برم خونه ... پیام داشت می رفت من صبر کردم تا اون دور بشه بعد برم ...
    شنیدم سینا داره با سارا حرف می زنه ...

    نمی دونم یک حس کنجکاوی بود که باعث شد دست دست کنم تا ببینم چی میگه ... و متوجه شدم اون می خواد بره خرید و سارا هم نمی تونه کمکش کنه ...
    برای همین دلم براش سوخت و گفتم می خواین من کمکتون کنم ؟
    گفت که اتفاقا می خوام در مورد یک مطلب با شما حرف بزنم ...
    تو دلم گفتم سهم من از تو فقط یک خیاله و باید باهاش کنار بیام ...
    ولی اون روز بدترین روز زندگی من شد ... کاش نرفته بودم ... اون منو برای پیام خواستگاری کرد ...
    انگار دنیا روی سرم خراب شد ...
    دیگه همه چیز رو تونستم تحمل کنم جز اینکه کسی که عاشقش بودم و از دل و جون دوستش داشتم منو برای کس دیگه ای در نظر گرفته باشه و یا حتی به قول اون پیغام آورده باشه ...
    من دیگه امیدی به سینا نداشتم به خصوص که به زودی بچه دار هم می شد ولی نمی دونم چرا اینقدر بهم ریختم ...
    اون رعنا رو آورد و با هم رفتیم خرید ... ولی من دلم می خواست پرواز کنم و از اون معرکه دور بشم ...

    و با خودم عهد بستم که به هیچ عنوان دیگه با اونا روبرو نشم ...
    حتی اگر جایی وارد شدم و اونا بودن من اونجا رو ترک کنم ...
    دیگه نمی خواستم زجر بکشم برای همین فکر کردم پیام رو قبول کنم و زندگی تشکیل بدم تا حداقل برای خودم همه چیز تموم بشه ...

    و همونجا توی ماشین در حالی که بغض داشت گلومو فشار می داد تصمیم گرفتم ....
    و با خودم گفتم با پیام ازدواج می کنم و قال قضیه رو می کَنم ...




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان