داستان این من و این تو
قسمت سی و دوم
بخش ششم
این من ( سینا ) :
پرویز خان با اومدن بچه توی اتاق از شادی روی پاش بند نبود ...
رعنا همون موقع داشت با ژیلا خانم و رضا حرف می زد ...
پرویز خان سرشو برد کنار گوشی و با صدای بلند گفت : ژیلا نمی دونی چه شازده خانمیه ، جات خیلی خالی ... دارم کیف می کنم ...
وقتی تلفن رعنا تموم شد ، برای اولین بار یاس رو بغل کرد ...
و صورتشو حالت خاصی داد و گفت : وووی ... وووی چقدر نازه سینا ، به خدا شکل توست ...
شرف به شوخی لپ منو گرفت و گفت : ووووی چه ناز بودی ما نمی دونستیم ...
گفتم : چشم بصیرت نداشتی من که همیشه می گفتم نازم تو باور نمی کردی ...
مامان که تا حالا شوخی های ما رو ندیده بود ...
گفت : وا ؟ خدا مرگم بده مرد که ناز نمیشه ,, سینا ؟
و همه با هم خندیدن و این شد مدتی اسباب شوخی بین ما ....
سه روز بعد در حالی که دکترِ رعنا از اون آزمایش های لازم رو گرفته بود ؛ ما رعنا و یاس رو بردیم خونه ...
و مامان و خاله نسرین هم پیش ما موندن ...
و خوب با بودن اونا طبق معمول باز هر شب همه خونه ی ما جمع می شدن ...
اما شرف تا به من می رسید اولین حرفی که می زد این بود ,, چه ناز شدی ...
ناهید گلکار