خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۷:۲۶   ۱۳۹۶/۱/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سی و پنجم

    بخش ششم



    من بعد از ظهر اون روز با مامان و بابا و سارا ، یاس رو برداشتیم و  رفتیم سر مزار رعنا ...
    من یک کیک گرفتم با یک دونه شمع و همون جا برای یاس تولد گرفتم ...
    یاس شمع رو فوت کرد و خودش برای خودش دست زد ...
    بعد کیک رو قسمت کردم و گذاشتم همون جا روی سنگ مزارش ...

    این طوری خیالم از بابت رعنا راحت شده بود ...
    دیگه فکر نمی کردم شاید الان روحش در عذاب باشه و دلش بخواد تو تولد یاس شرکت کنه  ...

    از همون جا هم رفتیم خونه ی خاله نسرین ...
    هنوز کسی نیومده بود و من و شرف مشغول حرف زدن شدیم ...
    یاس بازی می کرد ...

    که زنگ زدن و مهسا اومد ... یاس با دیدن اون چنان ذوقی کرد که همه تعجب کردن ...
    رفت بغلشو و تا آخرین ساعت اون شب مهسا رو ول نکرد و ازش جدا نشد ...
    ولی اونم با مهربونی یاس رو بغل می کرد و مراقبش بود ...
    طوری که سارا می گفت : من دیگه داره حسودیم میشه دخترا ...

    اونو دست به دست می کردن و می رقصیدن و اونم ذوق زده خودشو تکون می داد ...

    من از اونجا دور بودم ... خیلی دور ... مثل مجسمه روی صندلی نشسته بودم ...
    مجید عکس می گرفت ... شیدا و سارا و مهتاب کارای مهمونی رو می کردن ...

    و من هنوز صورت رعنا رو می دیدم که با لبخند جلوی من ایستاده ...
    وقتی عکس های تولد رو نگاه می کردم یاس حتی یک دونه عکس بدون مهسا نداشت …




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان