داستان این من و این تو
قسمت چهل و پنجم
بخش دوم
وقتی بیدار شدم هوا تاریک شده بود و سر و صدای یاس میومد ...
لباس پوشیدم و رفتم ببینم چیکار می کنن ...
ولی هر دو پریشون و آشفته از پارک اومده بودن ...
وقتی مهسا برام تعریف کرد که چی بهش گذشته و چه اتفاقی برای یاس افتاد , قلبم داشت از کار میفتاد ... و هزاران مرتبه خدا رو شکر کردم ... ولی دلم برای مهسا خیلی سوخت ...
نگاهش کردم چقدر دلسوزانه و بی ریا از یاس مراقبت می کرد ...
با خودم فکر کردم ... این زنی هست که می تونم یاس رو بهش بسپرم ... با اینکه از دستش ناراحت شده بودم که کوتاهی کرده و چشم از یاس برداشته ... ولی به خاطر اینکه بیشتر عذاب وجدان نداشته باشه , وانمود کردم که تقصیر منه و اون تمام تلاشش رو کرده ...
البته که می دونستم این وضعیت ممکن بود برای رعنا هم پیش بیاد ولی مهسا همون کاری رو کرده بود که یک مادر در این جور مواقع می کنه ... مخصوصا که دیدم به خاطر یاس چقدر ناراحت شده که حتی اون زن رو زده بود ...
از صورت و حالتش می شد فهمید که هول کرده ... و حال خوبی نداره ... این بود که براش گل گاوزبون درست کردم ...
البته چون از مامان طرز تهیه ی اونو پرسیده بودم ... هی زنگ می زد و تا از قضیه سر درنیاورد , ما رو ول نکرد ... و خوب وقتی هم شنید با اینکه به خیر گذشته بود , حالش بد شد ...
اون شب به مهسا گفتم : تو بشین , شام از بیرون می گیرم ...
گفت : نه به یاس غذای بیرون رو نمی دم ...
خوب برای اون که درست می کنم ، خودمون هم می خوریم ...
من حالم بهتره ... فکر کنم مامان درست می دونه گل گاو زبون خیلی خوب بود ...
و نگاهی به من کرد ... که برای اولین بار منو تحت تاثیر خودش قرار داد ... نمی دونم چون احساس می کردم اون زن منه یا اینکه حالا متوجه ی اون شده بودم ،
ولی این نگاه با همیشه فرق داشت یک طور خاصی بود ...
گفت : سینا ازت ممنونم ... خیلی منطقی برخورد کردی و خیلی مهربونی ... برام خیلی ارزش داشت ...
با اینکه خیلی عادی گفتم : نه , خواهش می کنم چه حرفیه ...
ولی یک جوری دگرگون شدم که مجبور بودم برای پنهون کردنش برم توی اتاقم ...
ای بابا چرا من قرمز شدم ؟ سینا خجالت بکش ...
ناهید گلکار