سنگ خارا 🥀
قسمت چهاردهم
بخش اول
اما بی اراده از جام پریدم و تو صورتش نگاه کردم ...
در حالی که کاملا منقلب شده بود , گفت : بله , خوب اونم خوبه ... البته کار درستی نکرده که دست به این کارِ احمقانه زده ... از بیمارستان هم مرخص شده ...
با این که دختر عموی منه ولی یکم مشکل روحی داره ...
گفتم : ولی به نظرم اون کسی که اذیتش کرده بیشتر مشکل روحی داره تا اون دختر بی گناه ...
سحر دو ساله شاگرد منه , کجا مشکل روحی داره ؟
مامان دخالت کرد و گفت : چی میگی نگار ؟ منظورت چیه ؟ درست حرف بزنین ببینم چی میگین ؟ این حرف ها چیه به هم می زنین ؟ ...
امیر در حالی که حالت عصبی به خودش گرفته بود , گفت : اصلا این حرفا باشه وقتی تو خوب شدی , من کاملا برات توضیح می دم ...
فقط اینو بگم که هر کس یکه به قاضی بره , راضی برمی گرده ...
بعدم اصلا به من چه مربوط ؟ حساب من از اونا جداست ...
من این وسط چیکارم ؟ هر کس کاری کرده خودش حساب پس بده , من و تو می خوام با هم زندگی کنیم ...
نشستم روی مبل و رومو ازش برگردوندم گفتم : با این شرایط برای من امکان نداره ... نمی تونم ...
یکم از حالت دفاعی به پرخاش نزدیک شد و روبروی من نشست و گفت : یعنی اگر این اتفاق بعد از ازدواج ما میفتاد رو زندگی ما اثر می ذاشت ؟ ... ای بابا , این چه حرفیه ؟
گنه کرد در بلخ آهنگری , به شوشتر زدن گردن مسگری ...
آخه مگه نباید هر کس به گناه خودش مجازات بشه ؟ ...
منم مثل شما همون شب تولدت فهمیدم ...
باید چیکار می کردم ؟ گردن برادرم رو بزنم ؟ یا خودمو آتیش بزنم ؟
ناهید گلکار