خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۷/۴/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت چهاردهم

    بخش ششم



    ولی من تنها یک طرف قضیه بودم ... و کل خانواده مخصوصا مامان , طرف اون ...
    امیر چند روزی پیداش نشد ولی مامان هر روز برای نزدیکی به اون یک کاری می کرد ..و
    فرهاد رو میاورد خونه ی ما و بهش غذا می داد ... و هر چی درست می کرد پنهون از من یواشکی برای امیر می فرستاد ...
    هر وقت اعتراض می کردم , کارمون به دعوا می کشید و باز اون با استدلال های خودش موضوع رو به حاشیه می کشید ...
    چند بار گفتم : مامان جان , این مرد هم گناه داره ... من قصد ندارم با اون ازدواج کنم , چرا بیخودی امیدوارش می کنی ؟
    گفت : وا ؟ به تو چه ؟ ... من به تو کار ندارم ... همسایه است , ثواب داره ... کاری نکردم , یک بشقاب غذا فرستادم ...
    می گفتم : مامان , نکن ... نفرست ... خواهش می کنم ... به خدا کارت درست نیست , دردسر درست می کنی ...
    اینو بذار به عهده ی من , می دونی که به حرف شما من خودمو تو چاه نمیندازم ...
    گفت : آره , جون خودت ... حالا همین طور ادامه بده ببینم چاه کدومه راه کدوم ؟ ... فردا که موهات مثل دندونت سفید شد و رفتی زن یک پیرمرد شدی , بهت میگم سلام نگار خانم ؛ دیدی به حرف من رسیدی  ؟
    گفتم : حداقل این بچه رو نیار اینجا ... اون خودش پدر داره , مادربزرگ داره ... قبلا کی ازش مراقبت می کرد ؟ همون ها بکنن ...
    می گفت : وای ... وای از دست تو نگار , کشتی منو ... شمر شدی به خدا ... تو چطور دلت میاد این بچه تک و تنها بمونه ؟ ...


    تا بالاخره رفتم مدرسه و کلاس های خصوصیمو شروع کردم ...
    ولی از مردی که باهاش تصادف کرده بودم , خبری نبود ... دیگه کاملا ارتباط ما با اون قطع شده بود ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان