خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۱:۳۰   ۱۳۹۷/۵/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت نوزدهم

    بخش ششم



    گفتم : تو حتما انرژی بالایی داری که من می تونم ذهن تو رو بخونم ...
    گفت : نمی دونم ... ولی فکر کنم این طوری باشه , چون اصلا یکجا بند نمی شم و مدام باید یک کاری بکنم ... ورزش می کنم ... شنا می رم ... و پیاده روی ...

    تازه تو خونه یک نجاری برای خودم درست کردم و بعد از ظهرها کار می کنم ...
    اصلا نمی فهمم که خسته شدم , تا برم تو رختخواب ... که سرم نرسیده به بالش خوابم می بره ...

    تو چی ؟
    گفتم : حالا که فکرشو می کنم , منم همینطور بودم ... یک جا بند نمی شم , دائم مشغول یک کاری هستم ...
    برای همین کلاس خصوصی می گیرم ولی بازم آخر شب دلم می خواد پیاده روی کنم ...
    با هیجان گفت : ای وای , درست مثل هم هستیم ... نگار , خیلی عجبیه ... من چقدر خوشحالم با تو تصادف کردم ...


    بالاخره امان منو رسوند دم مطب دکتر ... پایین منتظرم موند و من رفتم بالا ...
    دکتر با اشتیاق اومد به استقبالم ... می گفت : هر کس جای تو بود قبولش نمی کردم , ولی خیلی مشتاق بودم ببینم تو چیکار کردی ... حالت خوبه یا نه ؟ ...

    جریان امان و صادق رو براش تعریف کردم ...
    بین حرفم اشک تو چشمش جمع شده بود ... گاهی قطره قطره میومد پایین و با یک لبخند اونو پاک می کرد ...
    اونقدر تحت تاثیر قرار گرفته بود که گفتم می خواین بقیه اش رو نگم ؟

    در حالی که بغض داشت , با سر اشاره می کرد : ادامه بده ...

    وقتی حرفم تموم شد , ازش خواستم راهنماییم کنه که با صادق چیکار کنم بهتره تا زندگی خواهرم خراب نشه ؟!!! ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان