خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۴:۴۹   ۱۳۹۷/۵/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و ششم

    بخش سوم



    گفتم : دستتون درد نکنه , راست می گین ...

    که ثریا از راه رسید ...
    با خوشحالی منو بغل کرد و گفت : نمی دونی چقدر دارم ذوق می کنم ... باورم نمی شه تو داری شوهر می کنی ...
    مامان گفت : حرف نزن ... زود باش , دیر شد ...
    بعدم شادی و خندان با هم اومدن ...

    تا نزدیک ظهر شد ... هنوز شیما نیومده بود ...
    خونه رو ریختن به هم ... از در و دیوار گرفته تا اتاق خواب ها رو تمیز کردن ...
    گفتم : مامان جان سخت نگیر ... شما که همیشه در حال تمیز کردنی , چرا این کارو می کنی ؟ ...
    گفت : باید همه چیز برق بزنه , این نشون می ده ما به اونا اهمیت دادیم و آدمای فهمیده ای هستیم ...
    ثریا قاه قاه خندید و گفت : توران جون فلسفی می شود ...
    خندان گفت : الان می نویسم می زنم رو دیوار تا اونا ببینن ما چقدر بهشون اهمیت دادیم ...
    شادی گفت : فیلم بگیر بعدا بهشون نشون می دیم ما چقدر برای اونا کارگری کردیم ...
    سر شوخی باز شده بود و اونا لودگی می کردن و می خندیدیم که صدای زنگ بلند شد و شایان دوید در و باز کرد ...
    شیما بود و صادق در حالی که نازگل تو بغلش بود , پشت سرش ...

    خنده رو لبم ماسید ... انگار یک دیگ آب جوش ریختن سرم ...
    رفتم تو آشپزخونه تا چشمم به اون نیفته ... قلبم تند می زد و اضطراب گرفته بودم ...
    مامان از دیدن صادق به وجد اومد و رفت و جلو باهاش روبوسی کرد و اصرار که : بیا تو ...

    ولی اون بچه رو داد بغل مامان و خداحافظی کرد و رفت ...
    شیما اومد جلوی من و در حالی که اشک تو چشم های قشنگش جمع شده بود , گفت : تو با من قهری ؟
    دوباره بغض گلومو گرفت و بهم مهلت نداد و اشکم سرازیر شد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان