خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۴:۵۲   ۱۳۹۷/۵/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و ششم

    بخش چهارم



    طوری که از درد پنهان سینه ام می گفت ...

    با تمام وجود در آغوشش کشیدم ...
    اونقدر محکم همدیگر رو بغل کردیم و گریه کردیم که همه به گریه افتادن ...

    من برای اون که عزیزم بود و اون از غصه ی اینکه فکر می کرد باهاش قهر هستم , در آغوش هم گریه می کردیم ...
    همه تعجب می کردن ...

    ثریا گفت : چی شده ؟ شماها از کی همدیگر رو ندیدین ؟
    شادی پرسید : دعوا کرده بودین ؟
    شیما از بغلم خودشو کشید و دستم رو گرفت تو دستش و همین طور که هنوز گریه می کرد , گفت : نه , دعوا نکردیم ولی نگار چند وقته با من قهر کرده ... بهش زنگ می زنم جواب نمی ده ...
    میام اینجا , تو روم نگاه نمی کنه ... بگو دیگه , الان جلوی همه بگو چرا از دست من ناراحتی ؟
    من چیکار کردم ؟ چرا ازم رو برمی گردنی ؟

    دو تا دستمال کشیدم و صورتم رو پاک کردم و گفتم : چی میگی عزیزم ؟ چرا از دست تو ناراحت باشم ؟ اگر بودم , می گفتم ... باهات قهر نمی کردم ...
    بپرس از بقیه , این مدت با همه همین طور بودم ...
    وضع روحیم خوب نبود ...

    نمیشه یک موقع هم من این طوری بشم ؟ این همه شماها خراب شدین , من این کارو کردم باهاتون ؟
    یک بارم شماها با من راه بیاین ...
    خندان گفت : آخه دیوونه , تو به کارای ما عادت داری ... ما ندیدیم ... از تو این کارا رو ندیدیم ...
    راست میگه شیما , با همه ی ما قهر بود ... آخ چرا منِ خنگ نفهمیدم ...
    مامان داد زد : بسه دیگه ... زود باشین , خیلی کار داریم ...
    باز شماها به هم افتادین ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان