خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۵:۳۹   ۱۳۹۷/۵/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و هفتم

    بخش اول



    دیگه همه متوجه ی ما شدن ... نگاهش کردم و خنده ام گرفت و سری تکون دادم ...
    امان تو جمع ما احساس غریبی نمی کرد چون بچه ها رو قبلا تو بیمارستان دیده بود و همه ی اونا می دونستن که امان چطور آدمیه ...
    سینی چایی رو بردم ... در حالی که همه می خواستن بدونن امان چی رو بعدا می خواد به من میگه   .... اونم خانواده ی من که اصلا ملاحظه سرشون نمی شد و صبرم نداشتن ...
    فروغ خانم گفت : امان ؟ نتونستی جلوی خودتو بگیری ؟
    امان گفت : من می تونستم مامان جان .. نگار پرسید چی شده ؟ , منم باید جواب می دادم ... خوب با اشاره که بد بود از اینجا , مجبور شدم بگم ...
    مامان گفت : تو رو خدا بگین موضوع چیه ما هم بدونیم ...
    البته قبل از اینکه شما برسین یک حدس هایی زدیم ...
    امان برای اینکه موضوع رو عوض کنه , گفت : من دیدم آقا مرتضی اومدن تو خونه , چرا نمیان در خدمتشون باشیم ؟ ...
    تا این حرف از دهن امان در اومد , مرتضی از اتاق مامان اومد بیرون و گفت : سلام ... چاکرم ... مخلصم ...
    امان باهاش دست داد و به شوخی گفت : سلام ... ولی داداش , تو بیمارستان این طوری حرف نمی زدی ... چند بار می خواستی به من حمله کنی ..
    مرتضی دستشو گذاشت رو پیشونیش و به علامت پاک کردن غرق شرم , گفت : ببخشید قربان , شرمنده ...
    اونجا وضعیت فرق می کرد ... بستگی داره به این اینکه نگار از چه چیزی خوشحال باشه یا ناراحت باشه ..
    اونجا باهاش تصادف کرده بودی , اینجا اومدی خواستگاری ... ما نون به نرخ روز می خوریم داداش ...
    دو تا دیگه , نه سه تا دیگه شوهرخواهر داره , اونا هم مثل من جون فدای نگار هستن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان