گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت چهل و یکم
بخش دوم
خاله سری با افسوس تکون داد و گفت : لیلا فکر کنم تقصیر من شد , اما انیسم شورشو در آورده ...
من بهش چی گفتم اون اومده چیکار کرده ... اصلا قرار نبود این طوری برخورد کنه , معلوم نیست دلش از کجا پر بوده ...
با تردید به خاله نگاه کردم و پرسیدم : شما با انیس الدوله حرف زدین ؟ ...
گفت : آره , من حرف زدم ... خوب دلواپس تو بودم ... شب ها نمیای خونه , خسته میشی ... بار مسئولیت اونجا رو داری به تنهایی به دوش می کشی ...
بهش گفتم یک کاری بکن وظایف تو معلوم باشه و شب ها بیای خونه و این طوری گرفتار نباشی ...
ولی اون حق نداشت بعد از این همه زحمتی که تو کشیدی این کارو با تو بکنه ... خودم جوابشو می دم ...
من آدمی هستم که جواب انیس رو ندم ؟ می دم , خوبشم می دم ... حالا تو می خوای چیکار کنی ؟ نمی خوای که برگردی ؟ ...
ولش کن , اصلا خودم یک کار درست و حسابی برات دست و پا می کنم ... می خوای معلم بشی ؟
آشنا دارم , می تونم معرفیت کنم ابتدایی درس بدی و راحت بری و بیای سر خونه و زندگی خودت ...
نه غصه ی شکم اون همه بچه ها رو بخوری , نه لباس و کفش و کلاه اونا رو ...
ول کن تو رو خدا اون پرورشگاه رو ... برای چندرغاز کف سالن می شوری ... اصلا خوب شد قهر کردی , من که خوشحالم ...
به خدا اینجا بدون تو یک لقمه غذا تو گلوم زهر مار می شد ...
حالا گوش کن یک خبر خوش برات دارم ... ملیزمان آبستنه , می خوای خاله بشی ...
گفتم : وای تو رو خدا ؟ راست می گین ؟ چند وقته ؟ چه خوب شد ...
گفت : خوشحال نشدی ؟
گفتم : چرا , مگه میشه خوشحال نباشم ؟ ...
گفت : پس اخمت رو باز کن , الان میان اینجا تو رو با این وضعیت نبینن ... تو رو خدا دیگه ناراحت نباش ... اصلا به نظر من که خیلی هم خوب شد حالا با خیال راحت درس بخون ..
می خوای بذارمت موسیقی یاد بگیری ؟ اون چی بود دوست داشتی ؟ ... آهان ویولن ...
می برمت پیش بهترین معلم موسیقی ... اینطوری کاری رو که دوست داری انجام می دی ...
گفتم : خاله , ضربه ی بدی انیس خانم به من زد ... باور کن از دنیا مایوس شدم ... اگرهمه توی این دنیا کار و تلاش آدم رو این طوری قدر بدونن دیگه دلم نمی خواد هیچ کاری بکنم ...
گفت : پاشو بابا , به حرف انیس که تو نباید از زندگی نا امید بشی ... دست به دست هم می دیم و کاری می کنیم خودش بیاد ازت معذرت بخواد , بهت قول می دم ... منو که می شناسی , وقتی میگم کاری رو می کنم حتما می کنم ...
پاشو امشب بچه ها میان اینجا , یکم برامون دف بزن حالمون جا بیاد ...
گفتم : دف , پرورشگاهه ... با خودم نیاوردم ...
ناهید گلکار