خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۶:۱۱   ۱۳۹۷/۲/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت شصت و دوم

    بخش ششم



    اما من اوضاع رو آشفته دیدم ... دوباره همه چیز کثیف و نامرتب شده بود ...
    و اون ترسی که در ابتدای اومدنم به پرورشگاه تو نگاه بچه ها دیده بودم , دوباره به صورتشون برگشته بود ...
    با وجود اینکه هنوز قدرت قبل رو نداشتم , یکم اوضاع رو تو دستم گرفتم و رفتم به دخترا سر بزنم ...
    وارد خوابگاه اونا که شدم , احساس کردم سودابه و زبیده دستپاچه شدن ...
    شک کردم ...
    نگاهی به بچه ها انداختم و پرسیدم : سودابه , یاسمن کجاست ؟ ندیدمش ...
    زبیده اومد جلو و دست منو گرفت و گفت : یک دقیقه بیا دفتر , کارِت دارم ...
    هراسون شدم ...
    تند تند به همه جا نگاه می کردم ...
    ای خدای مهربون , آمنه نبود ...
    محبوبه نبود ...
    گلریز نبود ...

    و یاسمن نبود ...
    داد زدم : بهم بگین چی شده ؟ ... دستم رو ول کن , حرف بزن ...
    سودابه , تو رو خدا بچه ها چی شدن ؟ ...
    بچه های من ... عزیزانم کجان ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان