خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۲:۰۷   ۱۳۹۷/۳/۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتادم

    بخش سوم



    هاشم با حالتی عصبی و ناراحت اومد ... انگار همون گوشه کنارها , گوش ایستاده بود ...
    نگاهی به انیس خانم انداخت و گفت : مادرِ من , کار به این روشنی و واضحی رو می خوای دست استخاره بسپری ؟ استخاره دل آدمه ... اگر فکر کنی خوبه , خوب می شه و اگر مثل شما تو همه چیز تردید داشته باشی , هیچ کاری درست نمی شه ...
    اگر الان لیلا قبول کنه که تو پرورشگاه کار نکنه , دیگه به نظر من اون کسی که من می خواستم نیست ...
    ما می خوایم با هم این کارو بکنیم و همون طور که لیلا بهتون گفت الگوی ما , بزرگترهای ما بودن ... مهربون و بخشنده ...

    خودتون بارها به من گفتین : هاشم , بدو بهت احتیاج دارن ... هاشم , برو بخر و بهشون بده ...
    هاشم ندارن بخورن , برو یک فکری بکن ...
    به من گفتی خدا برای کسی که بخشنده باشه , از زمین و آسمون نعمت می فرسته ...
    مادر من , لیلا به نظرم همونی هست که پاداش منه ... بذار ما با هم زندگی کنیم و نه توش نیار ...

    من از لیلا می خوام که این بحث امشب ما رو ببخشه ...


    انیس خانم آه جانسوزی کشید ... پیدا بود که کاملا مردد شده و نمی دونه چه تصمیمی بگیره ...

    و من اینو نمی خواستم ...
    گفت : من که منظور بدی ندارم ... خودشم می دونه , اون منو شناخته ...
    اگر این کارو بکنم , حالا حالاها باید جوابگوی حرف مردم باشم ...
    هاشم گفت : دیدی که اون شب عروسی همه از لیلا خوششون اومد ؟ ... هم آذر بانو  هم آرام دخت موافق بودن , حالا چی شده این حرفا رو می زنی ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان