خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۱:۲۵   ۱۳۹۷/۳/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتاد و هشتم

    بخش چهارم



    کلید انداختم و رفتم تو و بدون سر و صدا , جامو پهن کردم و دراز کشیدم ...
    داشتم فکر می کردم که هاشم چقدر مرد آقا و مهربونیه ... حتما یک جایی یک کار خوب کرده بودم که پاداشی به این خوبی خدا به من داده ...
    گفتم : ازت ممنونم خدای مهربونم ... قول می دم منم هاشم رو خوشبخت کنم ... زن خوبی براش باشم و با مادرش کنار بیام ...

    و سرمو گذاشتم رو بالش ...
    فردا قبل از اینکه بیدار بشم , تلفن زنگ خورد ... از جام پریدم و گوشی رو برداشتم ...
    خانجان بود ... با صدای لرزون پرسید : ببین منو , راست بگو لیلا دیشب کجا رفته بودی ؟ ... نمی خوام قبل از اینکه تو حرف بزنی , چیزی بهت بگم ... فقط وای به روزت اگر کار بدی کرده باشی ...
    گفتم : نه به خدا ... خانجان این چه حرفیه ؟ باز داری تهمت می زنی ...
    آقا هاشم اومد دنبالم و هر کاری کردم , نرفت ... منو برد بیرون , شام بخوریم ... زودم برگشتم , همین ...
    گفت : آخه مادر تو که هنوز به اون مَحرم نشدی , چرا باهاش بیرون رفتی ؟ من بهت چی بگم ؟

    آخه الان عالم و آدم خبردار شدن ... آبروت رفت ... یک وقت اگر تو رو نگرفت , چه خاکی تو سرمون بریزیم ؟ ...
    گفتم : خانجان تو رو خدا سر صبح شروع نکن , شما از کجا خبردار شدین ؟
    گفت : ملیزمان دیشب زایید ...
    گفتم : تو رو خدا راست میگی ؟ چی زایید ؟
    گفت : دختر ... زنگ زدیم بیای خونه ؛ تشریف نداشتی ...
    زبیده گفت با آقا هاشم رفتی بیرون ... آخه من با تو چیکار کنم ؟
    گفتم : مبارکه , منم کارامو می کنم زود میام ...

    و گوشی رو قطع کردم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان