خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۶:۰۵   ۱۳۹۷/۳/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتاد و نهم

    بخش دوم



    فورا حاضر شدیم و من یک لباس سفید که گل های برجسته داشت و انیس خانم برام خریده بود رو پوشیدم ... گفتم : هاشم , زود باش بریم پایین ... من خجالت می کشم تنها برم ...
    گفت : لیلا و خجالت ؟ باورم نمی شه ... تو باید منو ببری پایین ...
    گفتم : تو رو خدا زود باش حاضر شو ...
    با اصرار من و عجله ای که داشتم , بالاخره آماده شد و دست منو گرفت تو دستش و گفت : از هم جدا نشیم هیچ وقت ...
    گفتم : جدا نشیم ...

    و از پله رفتیم پایین ...


    اون پله ها از طبقه ی بالا می رسید به یک سالن کوچیکی پشت سالن اصلی که جلوی ساختمون بود ...
    توی اون , هفت هشت تا اتاق بود و انتهای اون یک راهرو باریک که به مطبخ منتهی می شد ...

    و سمت چپ پله ها , راهی بود که وارد سالن می شدیم ...
    قسمت عقب و طبقه ی بالا بافت قدیمی داشت و مال پدر انیس الدوله بود که از شاهزاده های قاجار بود و این سالن بزرگ با همه ی تجملاتش , تازه ساخته شده بود و یک معمار ماهر اونا رو سر هم داده بود ...
    مثلا آشپزخونه همون اجاق های قدیمی رو داشت ... با همون پاشیر قدیمی و تلمبه و حوضخونه ای  برای ظرف شستن ...
    ردیف های طبقه بندی شده ی آجری و دیواری که از دود سیاه شده بود ...

    و پشت مطبخ یک اتاق دیگه بود که با یک پارچه ی ضخیم و رنگ و رو رفته جدا می شد و پر بود از مواد غذایی ...
    دَبه های روغن و برنج و قند وشکر و حبوبات که توی وضعیت قحطی که اون زمان تهران داشت , ثروت بی حسابی محسوب می شد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان