خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۰:۳۷   ۱۳۹۷/۳/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتاد و یکم

    بخش چهارم



    گفتم : میشه فراموش کنی ؟ دیگه فکرشو نکن ...
    من می دونم که دنیا برای تو اینطوری نمی مونه ... بهت قول می دم تا وقتی بابات نیومده , هوای تو رو داشته باشم ... نمی ذارم دیگه کسی بهت آسیب برسونه ...
    گفت : لیلا جون من باید از اینجا برم ... ما خونه داریم , خودمون زندگی داریم , من می تونم از زهره مراقبت کنم تا بابا بیاد ...
    گفتم : حرف منو قبول داری ؟
     گفت : بله , دارم ...
    گفتم : نمی تونی عزیزم , برات سخت میشه ... هم تو هم زهره از درس هم میفتین ... اینجا با دوستات هستی , منم دیگه تنهات نمی ذارم ... غصه ی خورد و خوراکت رو نداری ...
    گفت : همه میگن شما زن یک آدم پولدار شدین و به زودی می رین ...
    گفتم : هیچ کس نمی تونه ما رو از هم جدا کنه ... من تازه می خوام بهت ویولن زدن یاد بدم ...
    صورتش از هم باز شد و با خوشحالی پرسید : تو رو قرآن راست میگین ؟ یاد می دین ؟ .. با ویولن شما بزنم ؟
    گفتم : می خوای ببرمت پیش استاد خودم ؟

    گفت : خودتون یاد بدین , بیشتر دوست دارم ...
    گفتم : پس دست بده و زود یاد بگیر ... و هر وقت من نبودم تو برای بچه ها ساز می زنی , قبول ؟

    پرید تو بغلم و منو محکم گرفت و سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت : پیش بابام هم منو می برین ؟
    گفتم : اون که حتما , قول دادم ... خوب حالا امروز رو تو مراقب بچه ها باش , الهه تو آشپزخونه کمک کنه ...

    پاشو دختر خوب من , خیلی امروز بهت احتیاج دارم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان