خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۱:۲۷   ۱۳۹۷/۳/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتاد و چهارم

    بخش اول



    هاشم همین طور که سرش روی بالش من بود و می خواست از دل من در بیاره , خوابش برد و من آهسته بدون صدا , گریه کردم ...
    دلم خیلی تنگ بود , طوری که احساس می کردم می خواد از سینه ام بیرون بیاد ...

    فکرم در هم و بر هم شده بود و نمی دونستم کجای این دنیا ایستادم ... آیا جای من اینجا بود ؟ می تونستم اون آرامشی رو که دنبالش می گشتم , پیدا کنم ؟ ...
    به صورت هاشم نگاه می کردم ... عشقی که نثارم می کرد , شاید برای هر زنی کافی بود ...

    ولی من اون فرمانبرداری که اون می خواست , نبودم ...
    بالاخره خوابم برد و  صبح باز از سر و صدای پرنده های باغ بیدار شدم ...
    آهسته خودمو کشیدم تا لب تخت که از  رختخواب بیایم بیرون ..
    هاشم با هراس بیدار شد و فورا بازوی منو گرفت و گفت : نری لیلا ... خودم می برمت ...

    و یک خمیازه ی بلند کشید ...
    گفتم : تو بخواب , هنوز زوده ... من می خوام نماز بخونم ...
    گفت : نه منم بیدار میشم , می ترسم بری ... با من که قهر نیستی ؟
    گفتم : معلومه نه ... من آدمی نیستم که بشینم برای این چیزا غصه بخورم , به جاش راه حلشو پیدا می کنم ...
    تو می دونی راه حلش چیه ؟می دونی وقتی آدم زن یک مرد خوش اخلاق و مودب میشه و بعد تو زرد از آب در میاد , چیکار باید بکنه ؟ ...
    سرشو خاروند و از جاش بلند شد و گفت : وای لیلا , تو عجب زبونی داری ؟ آدم فکر می کنه داره با مادربزرگش حرف می زنه ... بذار برم صورتم رو بشورم تا جوابت رو بدم ... هنوز بیدار نشدم , شروع نکن ...
    ولی تو فکر نمی کنی حق با من بود ؟

    گفتم : برو صورتت رو بشور , سر صبح نمی خوام دیگه بحث کنم ... تو راست میگی , باشه برای بعدا ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان