خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۹:۲۹   ۱۳۹۷/۳/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتاد و نهم

    بخش پنجم



    علیخان گفت : زر مفت نزن ... بیا بریم آذر ...
    هاشم دوباره به اون حمله کرد و این بار گلاویز شدن ...
    سلطان و انیس خانم با داد و فریاد سر اونا , می خواستن جداشون کنن ...

    من از پله خودمو آویزون کرده بودم که بهتر همه چیز رو ببینم ... ولی اونا رفتن به طرف سرسرا ...
    نگران بودم و می ترسیدم اتفاق بدی بیفته ...
    صدای داد و بیداد بلندتر شده بود که یک مرتبه علیخان داد زد : بابا دست از سرم بردارین ...
    آذر معتاده ... اگر ببرین دکتر , آبروی هممون می ره ...

    با گفتن این حرف , چند لحظه سکوت شد و بعد صدای آذر که بلند گریه می کرد و به علیخان التماس که : منو با خودت ببر ...
    من از پله ها رفتم پایین ... دیگه طاقت نداشتم ...
    انیس خانم یک ناله از گلوش در اومد و روی زمین نشست ...
    گفت : یا امام حسین , به فریادم برس ...
    هاشم گفت : چی میگی الدنگ ؟ معتاد چیه ؟ کی بهش داده ؟ تو حتما اونو معتاد کردی .. .چی می کشه ؟
    علیخان با دو دست صورتش رو که خیس عرق بود , محکم گرفت و فشار داد و زد تو پیشونیش و گفت : از خودش بپرسین ... من که بگم , باورتون نمی شه ...
    الانم می خواستم ترکش بدم , فرار کرده ...
    آذر باز با التماس و گریه گفت : حالا که همه فهمیدین من دارم می میرم , بذارین با علیخان برم ...
    علی تو رو خدا به دادم برس , مُردم ... زود باش منو ببر ...
    انیس خانم که نشسته بود , یک مرتبه ولو شد و سرش خورد به زمین ...
    من فورا دویدم و سرشو گرفتم ..
    گفتم : هاشم یک لیوان آب بیار بدو ... سلطان برو تو هم آب قند درست کن ... مادر ... مادر چشمتو باز کن , چیزی نشده که ...


    آب رو زدم به صورتش ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان