خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۹:۳۲   ۱۳۹۷/۳/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتاد و نهم

    بخش ششم



    ناله ای کرد و گفت : ای خدا , مرگم رو برسون تا نبینم این روزا رو ...
    گفتم : هاشم , بلندش کن ببریم تو اتاقش ... اینجا نباشه بهتره ...
    با زور چند تا قاشق آب قند بهش دادم و هاشم بلندش کرد ... منم دنبالش رفتم ...
    چند تا بالش گذاشتم زیر پاش و شونه ها و پاهاشو ماساژ دادیم ...

    سلطان جان همین طور که لیوان آب قند دستش بود , گریه می کرد ...
    لیوان رو گرفتم و گفتم : برو زود یک سوپ آماده کن , هم برای آذر هم برای مادر ... زود باش ...
    بعد دست های انیس خانم رو گرفتم و گفتم : مادر , الان آذر به شما احتیاج داره ...
    خودتون رو نبازین , چیزی نشده که ... همه با هم دست به دست هم می دیم و خوبش می کنیم ...
    خیلی ها اینطوری بودن و خوب شدن ...
    یکم اولش سخته , ولی شدنیه ...
    ببخشید , خودتون می دونین که فقط مرگه که علاج نداره ...
    گفت : لیلا , چطوری ؟ من طاقت ناله و عذاب اونو ندارم ... من می تونم تحمل کنم ...
    گفتم : من هستم ... قول می دم هر کاری از دستم بر بیاد , بکنم ...
    شما اصلا نگران نباش ... کاری نداره که ... مراقبت می خواد که من انجامش می دم ...
    انیس خانم یکم حالش بهتر شده بود ...

    باز صدای دعوای علیخان و هاشم از تو سرسرا میومد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان