خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۱:۵۰   ۱۳۹۷/۳/۳۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت نودم

    بخش سوم



    بالاخره شام هر کدوم رو تو اتاقشون دادیم و خاطرمون که جمع شد خوابیدن , رفتیم بالا ...
    هاشم از شدت ناراحتی صورتش ورم کرده بود ...
    نشست لب تخت و دستشو گذاشت رو ی صورتش و در حالی که شونه هاش می لرزید , هق هق گریه کرد ...
    حالا منم به گریه افتاده بودم ...
    گریه ی یک مرد هزار برابر سوزناک تر از یک زنه ...
    دلم طاقت نیاورد و گفتم : هاشم جان , سخت نگیر ... قول می دم زود خوب بشه ...

    و یک دستمال بهش دادم ...
    اشکش رو پاک کرد و با بغض در حالی که هنوز نمی تونست درست حرف بزنه , گفت : عجب روز بدی بود ...
    گفتم : خدا روز بد نداره ... من برات خبر خوبی داشتم ولی حالا باشه , الان نمی گم ...
    یک نفس عمیق کشید تا حالش بهتر بشه و ...
    گفت : خبر خوب الان برای من اینه که تو منو بخشیده باشی ...
    گفتم : واقعا دلم می خواد , مخصوصا الان که همه ی ما خیلی ناراحتیم ولی باور کن نمی تونم ...
    گفت : حق داری , ولی خودت می دونی که نمی خواستم ناراحتت کنم ...
    قول می دم دیگه حواسم رو جمع کنم و کاری کنم که هر کجا نشستی بگی من خوشبختم ...
    می دونی لیلا امشب وقتی فکر می کردم علیخان آذر رو زده , یاد تو افتادم ...

    و فکر کردم اگر خانجانت بود چه حالی می شد ؟
    از خودم بدم اومد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان