گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت نودم
بخش چهارم
گفتم : حالا برو بخواب ... خیلی امشب خسته شدی , مخصوصا که زورآزمایی هم کردی ...
آخه من چی بهت بگم ؟ ... نه به اون همه حرمت و عزت و احترامی که به این مرد بیچاره گذاشتین , نه به اینکه تو خونه ی خودتون , زدیش ...
تازه وقتی فهمیدی که تقصیر اون نبوده , ازش معذرت خواهی هم نکردی ...
گفت : چی میگی ؟ ... اون باعث شده , حتما در اختیارش گذاشته وگرنه آذر و چه به این حرفا ؟
گفتم : اینم بهت ثابت نشده , تا سر از موضوع در نیاوردی قضاوت نکن ...
صبح اول وقت بیدار شدم و رفتم پایین به پرورشگاه زنگ زدم و همه چیز رو سپرم به پری و بعد زنگ زدم دکتر و گفتم : مادر یکی از بچه ها معتاده , می خوام بی سر و صدا ترکش بدم ... چیکار کنم ؟
گفت : لیلا خانم بهتره بیارین بیمارستان ...
گفتم : آقای دکتر بی سر و صدا خودم می خوام این کارو بکنم , میشه ؟ خطری نداره ؟
گفت : باید بیاین اینجا دارو بدم ... اگر به موقع بهش بدین و هواشو داشته باشین و تقویتش کنین , ان شالله خوب میشه ولی بهتون بگم کار آسونی نیست ...
بعد دکتر برام توضیح داد که ممکنه چه اتفاقاتی بیفته و در اون صورت من باید چیکار کنم ...
ناهید گلکار