خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۱:۵۹   ۱۳۹۷/۳/۳۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت نودم

    بخش ششم



    بعد از ناشتایی , یدی اومد و داروها رو آورد ... و فورا بردم پیش آذر ... 
    علیخان هم کنارش نشسته بود ولی می خواست بره ...
    گفتم : شما باید امروز اینجا باشی , من دست تنها نمی تونم ... هاشم هم زود میاد ...
    همه باید دست به دست هم بدیم ...
    گفت : مگه نمی بینین با من چطور رفتار می کنن ؟ ... والله من نکردم ...
    گفتم : من یقین دارم , اونا هم همینطور از رو ناراحتی یک چیزی میگن ... مگه میشه آدم زن خودشو ؟ ... یعنی بدِ زنشو بخواد ؟ ...
    گفت : پس من برم چند تا تلفن کنم بیام ...
    گفتم : آذر جون دکتر گفت اول باید خودت بخوای ... ما می خوایم ترکت بدیم ...
    اگر نمی خوای , الان بگو تا من برم سر کارم و دیگه خودت می دونی ...
    گفت : چطوری ؟ می ترسم حالم بد بشه ... طاقت ندارم ... به خدا دلم می خواد , خودمم نمی خوام اینطوری باشم ...
    گفتم : پس از این به بعد حرف من و شوهرت رو گوش می کنی ... دادم آب رو گرم کردن , باید تا حالت بد شد بری حموم ...
    داروهاتو به موقع بخوری و یکم تحمل کنی ...
    یک چیزی بهت بگم تو گوشِت بمونه ... شوخی هم ندارم ...
    فردا علیخان می ره زن می گیره و تو رو هم طلاق می ده , اینو می تونی تحمل کنی ؟
    گفت : لیلا , این حرف رو نزن خدا نکنه ...
    گفتم : پس درد ترک کردن آسون تره , قبول داری ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان