خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۲۷   ۱۳۹۷/۴/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت نود و یکم

    بخش سوم



    صبح در حالی که تمام شب رو بیدار بودم و تازه چرتم برده بود , با صدای ناله ی آذر از جام پریدم ...
    گفتم : عزیزم , آذر جان , چطوری ؟ الان حالت چطوره ؟ به من بگو ...

    یک مرتبه چنگ انداخت و موهای منو گرفت و تا می تونست کشید و گفت : تقصیر توست ... تو منو به این حال و روز انداختی ...

    چی می خوای ازجونم ؟ نمی خوام ترک کنم ... به تو چه ؟ برو گمشو ...
    علیخان ... علیخان , بیا منو از دست این نجات بده ...


    با صدای جیغ و هوار آذر , همه بیدار شدن و اومدن ...
    هاشم اول از همه خودشو رسوند و موهای منو از دست اون در آورد و پرتش کرد تو رختخواب و گفت : خجالت بکش دختره ی پررو , دسته گل به آب دادی و سه قورت و نیمت باقیه ؟
    صدات در بیاد همچین می زنمت که تریاک که هیچی , زندگی کردنت رو هم فراوش کنی ... این بار دست رو لیلا دراز کردی , پدرت رو در میارم ...
    گفتم : چیکار می کنی هاشم ؟ این حرفا رو بهش نزن , گناه داره ... مخصوصا که این کارو نکرده , الان داره عذاب می کشه ...
    اگر می خوای این طوری باهاش رفتار کنی نمی خوام دیگه سراغش بیای ...
    علیخان گفت : لیلا خانم طوریتون که نشد ؟ ببخشید تو رو خدا ... می خواین ببرمش پیش یک دکتر یک جایی بستریش می کنم , این طوری شما اذیت می شین ...
    انیس خانم گفت : نه , نه ... هر جا ببریم درز می کنه و حیثیت برامون نمی مونه ... نمی شه ... لیلا چیزیت که نشد مادر ؟
    گفتم : نه , نگران من نباشین ...

    آذر همینطور داد می زد و به زمین و زمان , بد و بیراه می گفت ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان