خانه
405K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۵۹   ۱۳۹۷/۴/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت صدم

    بخش اول



    و سلطان جان در حالی که هق هق گریه می کرد , زیر بغل منو گرفت ...

    وارد اتاق شدم و هاشم رو روی تخت دیدم ...
    بیشتر بدنش توی گچ بود و سرش باندپیچی شده بود و صورتش پارگی هایی داشت که بخیه خورده بود , به خصوص کنار لبش ...
    آهسته با پاهایی بی رمق رفتم جلو ...

    جرات نداشتم حرف بزنم ... می ترسیدم با اولین کلام فریاد بزنم ...
    انیس خانم رفت بالای سر هاشم و گفت : هاشم جان , قربونت برم , لیلات اومده ...
    می شنوی چی میگم ؟ لیلا اومده ...
    چشمشو فورا باز کرد و آهسته گفت : لیلا ... لیلا ...
    نفسم داشت بند میومد ...
    خدایا چی به روز اون اومده ؟ و چرا ؟
    دستم رو گذاشتم توی دستی که یکم آزادتر بود و در حالی که لب هام می لرزید و اشک پشت سر هم اونو خیس می کرد و قدرت حرف زدن رو ازم می گرفت , گفتم : جانم ... عمرم ... من اینجام ...
    فورا دستم رو فشار داد و انگار یک نفس راحت کشید و در حالی که به خاطر بخیه ی گوشه ی لبش نمی تونست درست حرف بزنه , گفت : بچه ؟ ... بچه ام ؟ ...
    گفتم : خیالت راحت باشه عزیزم , حالش خوبه ... نگران نباش ...
    گفت : تو خوبی ؟ دیدی من چی شدم ؟
    گفتم : خوب میشی ... من می دونم به زودی همه چیز درست میشه , قربونت برم ...
    گفت : بالاخره از این حرفا به من زدی ... اگر من چیزیم شد تو خودتو ناراحت نکن ...
    فقط بدون خیلی دوستت دارم ... و هیچ وقت نمی خواستم ناراحتت کنم ...
    و چشمش رو بست ...
    با وحشت داد زدم : هاشم ... نه تو رو خدا , چشمت رو باز کن ...
    خاله فورا منو گرفت و گفت : نترس , چیزی نیست ... اون برای تحمل درد مسکن های قوی استفاده می کنه ... خوابش برده ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان