خانه
103K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۲:۴۵   ۱۳۹۵/۱۲/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان  این من و این تو


    قسمت اول

    بخش اول



    این من :
    صبح زود با صدای بابام از خواب بیدار شدم دو روزی بیشتر نبود که از سربازی اومده بودم و دلم می خواست بخوابم ولی باید بلند می شدم و به کارا می رسیدم ...
    اون روز عروسی خواهرم سمیرا بود و خیلی صبر کرده بودن تا من برگردم و عروسی بگیرن ....
    همین طور که که خمیازه می کشیدم از تخت اومدم پایین ...
    ولی بابام هنوز داشت منو صدا می کرد ...

    آهسته گفتم : لامذهب می ایستادی و می دیدی که بیدار شدم اون وقت اینقدر هوار نمی کشیدی ....
    از بچگی با این نوع بیدار کردن اون مشکل داشتم ... بدجوری می رفت رو اعصابم ...

    تو سربازی هم آدم رو اینطوری صدا نمی کردن ... پشت سر هم داد می زد سینا ... سینا ... تازه وقتی هم جواب می دادم بازم دست بر دار نبود ...
    اون کلا آدم منظمی بود ...
    سحر خیز بود ولی زیاد کامروا نشده بود چون داشت بازنشست می شد و به جز یک خونه ی کلنگی چیز دیگه ای نداشت هر کس ازش می پرسید شغلت چیه ...

    می گفت : تو دارایی ، بایگان هستم ...
    هر چی ما بهش می گفتیم چه لزومی داره بایگان هستم رو هم دنبال حرفت بیاری ؟

    به خرجش نمی رفت ... که نمی رفت ... و برای چی ؛؛ به بایگان بودنش افتخار میکرد برای همه معما بود ...
    گاهی خودش خندش می گرفت و دلیلی نداشت جز اینکه بگه خوب بایگانم دیگه پس چی بگم ؟
    سی سال بود که صادقانه کار کرده بود و شاید به خاطر همون صداقتش پیشرفتی هم تو کارش نداشت ... آدم ساده ای بود و به تهرانی بودنش هم افتخار می کرد ...



    ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۶/۱۲/۱۳۹۵   ۰۱:۲۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان