خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۳:۴۸   ۱۳۹۵/۱۲/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت هفتم

    بخش سوم




     این تو ( مهسا ) :
    مهتاب و مجید مرتب به خونه ی شرف خان می رفتن و مهتاب تونست خودشو تو دل نسرین خانم حسابی جا کنه ...
    و یک سال بعد در میون مخالفت آقای مظاهری و با وساطت نسرین خانم مهتاب و شرف با هم ازدواج کردن و مهتاب شد عروس آقای مظاهری ...
    شرف خان می گفت از همون لحظه ی اولی که مهتاب رو دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم ... و خوشحال بود که بالاخره به وصال اون رسیده بود ...
    یک عروسی مفصل و مجلل برای اونا گرفتن که نگو و نپرس ... اونقدر طلا و جواهر بهش هدیه دادن که نمی تونست اونا رو جمع کنه ... لباسش رویایی و بی همتا بود ...
    با اینکه مهتاب رو دوست داشتم ولی به شکل احمقانه ای احساس می کردم جای منو گرفته ... تظاهر می کردم که خوشحالم و عروسی خواهرمه ولی نبودم ... و تمام شب بغضم رو فرو می بردم ....
    از لجم گرون ترین لباس شب رو خریدم و هر کاری از دستم برمیومد تا اونا رو به خرج بندازم کردم ولی بازم دلم خنک نشد که نشد ...
    مهمون های ما برای اون عروسی , تمام فامیل شوهر منیره بودن و تمام معلم های مدرسه با خانواده هاشون ... و همکارای مهتاب و دوست های من ...
    همون شب راه ازدواج شیدا و مجید هم باز شد و ما دیگه می دونستیم که به زودی مجید و شیدا هم ازدواج می کنن ...
    چون تمام شب با هم بودن و خوب برای شیدا کسی مناسب تر از مجید نبود چون اون یک سال از مجید بزرگ تر بود و دوبار ازدواج کرده بود یک بار توی عقد جدا شده بود و یک بار هم با یک سال زندگی مشترک ...
    و حالا همه ی اونا مجید رو خیلی دوست داشتن و مسلم بود که برای اون مخالفتی وجود نداره ...
    مظاهری به هیچ عنوان برای عروسی شرف خان خوشحال نبود ...
    ولی با ازدواج شیدا و مجید موافق بود یک جورایی هم بدش نمیومد ....
     و مجید هم خیلی شیدا رو دوست داشت و براش احترام زیادی قائل بود ... و سه ماه بعد هم اونا ازدواج کردن ...
    آقای مظاهری گفته بود که من رسم ندارم به داماد کمک مالی بکنم .... باید گلیمت رو خودت از آب بکشی ... کار کنی و مثل قبل حقوق بگیری ...
    ولی یک آپارتمان به اونا داد تا راحت زندگی کنن  ....

    ولی بر خلاف عروسی شرف یک عقد ساده و خودمونی گرفتن ... که مامانم مثل یک مهمون اومد و نشست و رفت بدون اینکه توی کاری دخالت کنه ...
    البته خودش می گفت وقتی پول نداری کسی حرف تو رو نمی خونه چرا خودمو سنگ رو یخ کنم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان