داستان این من و این تو
قسمت هفدهم
بخش چهارم
این تو ( مهسا ) :
تمام روز حواس سینا به من بود ...
منم سعی می کردم تمام تلاشم رو بکنم تا این غیبت دو روزه رو جبران کنم دعا می کردم به پرویز خان نگه ...
می ترسیدم این کارو از دست بدم ...
نزدیک ظهر در آژانس باز شد و یک خانمی که به نظرم خیلی آشنا میومد با عصبانیت وارد شد و از پله ها رفت بالا ...
هر چی فکر می کردم متوجه نمیشدم که اون کیه ...
صدای داد و هوار میومد ... و بعد سر و صدای فحش های رکیک که اون زن به سینا می داد ...
همه اومده بودن جلوی پله ... صدا بیشتر شد و صدای شکستن ...
من و پیام دویدیم بالا بقیه هم پشت سر ما اومدن ...
از اینکه اون زن می گفت : اگر بدونی پرویز کجاست و به من نگی پدرت رو در میارم ... من یادم افتاد که این پوری خانم زن پرویز خانه ...
یک مرتبه حمله کرد به سینا که اونو بزنه ...
سینا یک مرد قوی و بلند قد بود و با یک حرکت دست اونو گرفت و پرتش کرد خورد به دیوار ...
من و پیام اونو گرفتیم و به زور از پله ها آوردیمش پایین ... و اونم در حالی که به سینا فحش می داد که تو از پرویز (...) تری از در رفت بیرون ...
سینا با رنگ و روی پریده در حالی که عصبانی بود اومد پایین . من دلم براش سوخت چون حدس زده بودم چه اتفاقی افتاده ...
همیشه بلیط های کیش رو من می گرفتم و می دونستم که پرویز خان با یک دختری میره ... و به منم سفارش می کرد و می گفت : بین خودمون بمونه ...
حالا من می دونستم که پوری خانم حتما شک کرده و ماجرا رو فهمیده ...
از سینا پرسیدم : خوبین آقا سینا ؟
اون طوری حرف می زد که انگار می خواست همه بشنون و داشت از خودش دفاع می کرد ...
ناهید گلکار