داستان این من و این تو
قسمت هجدهم
بخش پنجم
رعنا رفت جلو و گفت : بله من جواب آزمایشم رو می خواستم به من ندادن ...
گفت : همراهی دارین ؟
من رفتم جلو گفتم من هستم .
پرسید : باید از اقوام نزدیک باشین ...
گفتم : من نامزدش هستم ...
گفت : باشه پس بفرمایید اتاق دکتر افشین ...
رعنا گفت : منم می خوام برم ...
گفت : شما منتظر باشین صداتون می کنن ...
به رعنا گفتم : تو بشین من الان میام ...
با اون خانم رفتم به اتاق دکتر ...
بلند شد و با من دست داد و گفت : شما چه نسبتی با بیمار دارین ؟
گفتم : من نامزدش هستم مشکلی پیش اومده ؟
گفت : پدر و مادر شون هم اگر باشن بهتره ...
گفتم : پدر و مادرشون اینجا نیستن میشه زودتر به من بگین چی شده ؟
گفت : ببنین دلم نمی خواست من این حرف رو به شما بزنم ... ولی چون واقعا دیر شده و همین الانم معالجه ی ایشون عقب افتاده و هر چی زودتر تحت درمان قرار بگیرن ...
باید به شما بگم ... یعنی این طوری بگم همین الان از یک ساعت بعد بهتره ...
گفتم : تو رو خدا آقای دکتر رک و راست به من بگین مریضی رعنا چیه ؟
گفت : ایشون سرطان خون دارن ... شما چطور تا حالا متوجه نشدین ؟ ...
اینهمه مدت اون دختر ابراز ناراحتی می کرده هیچ کس نبوده نگران اون بشه و ببرتش دکتر تا اینقدر دیر نشه ؟
ناهید گلکار