خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۱:۵۰   ۱۳۹۶/۱/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت بیستم

    بخش اول




    این من ( سینا ) :
    پرویز خان اومد جلو با بابا دست داد و از مزاحمت های اخیر عذر خواهی کرد ...
    به مامان خوش اومد گفت و دست منو گرفت و به هوای اینکه می خواد با من روبوسی کنه در گوش من گفت : کسی نمی دونه یک وقت از دهنت در نره ....
    منم سبد گل رو گرفتم جلوی صورتم و گفتم :حواسم هست ...
    آقای مظاهری و نسرین خانم هم اومدن جلو ...

    رعنا خوشحال بود نه تنها صورتش بلکه چشمهاشم بعد از مدت ها می خندید ...
    انگار یک گلوله ی آتیش توی قلب من گذاشته بودن ...
    با یک لبخند قشنگ به من گفت : کو سارا چرا نیومد ؟
     من چیزی نگفتم و رفت سراغ مامان و اونو بغل کرد و به گرمی بوسید ...
    بالاخره ما رو بردن به اتاق پذیرایی مامان حال عجیبی داشت خیلی معذب شده بود ...
    مهسا هم سلام کرد و من دیدم حال خوبی نداره در طول این مدتی که باهاش کار می کردم متوجه شده بودم که خوشحالی و غمش تو صورتش پیداست و نمی تونست اونو پنهون کنه ... و آدم زود از چهره ی اون می فهمید که تو دلش چی می گذره ...
    برای همین وقتی جواب سلامشو می دادم گفتم : باز شما ناراحت هستین ؟ چرا ؟ ( منتظر جوابش نشدم چون خودم بی نهایت بی قرار بودم ) ...
    راستی با زحمت های من چیکار می کنین ... امروز مزاحم شما شدم ...

    با همون چهره ی در هم گفت : نه هر کاری بتونم برای شما می کنم ...
    خلاصه همه دور هم نشستیم و نسرین خانم یک صندلی کشید نزدیک مامان و نشست ... 
    و گفت : خیلی خوش اومدین خانم مهاجری ...

    مامان با یک حالتی که تا حالا ازش ندیده بودم با خجالت گفت : باعث زحمت شدیم .....
    یک کم سکوت شد ... تا پذیرایی شدیم ....

    همین طور که چای می خوردیم شرف خان از بابا پرسید : شما کجا کار می کنین ؟
    بابا طبق عادتش گفت : توی دارایی رئیس بایگانی هستم ...

    و صحبتشون گل انداخت و آقای مظاهری و پرویز خان هم وارد بحث شدن کم کم رفتن تو سیاست  و به جز مجید همه نظر می دادن که باید چطوری مملکت رو اداره کرد ....
    من دیدم دارن از موضوع دور میشن ... دیگه منتظر بابا نشدم چون می دونستم اون با این وصلت موافق نیست و ممکنه حرف بی ربطی بزنه دوم اینکه توی حرف زدن خیلی حاشیه می رفت ، طوری که از مسئله پرت می شد ...
    من اصلا نمی خواستم یک ثانیه از وقتم رو تلف کنم ...

    اونا نمی دونستن اون دقایقی که اونا دارن این حرفا رو می زدن برای من خیلی سخت بود و فکر می کردم دارم با جون رعنا بازی می کنم ...
    برای همین خودم شروع کردم و گفتم : ما مزاحم شما شدیم که رعنا خانم رو ازتون خواستگاری کنیم ... از پرویز خان , نسرین خانم و آقای مظاهری خواهش می کنم به من اجازه بدن , با رعنا ازدواج کنم ... هر قول و قراری که در حد توان من باشه می پذیرم ...




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان