خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۵:۳۵   ۱۳۹۶/۱/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت بیست و دوم

    بخش اول




    این من ( سینا ) :
    برای بردن رعنا به خونه مون برنامه ریزی کردم و مامان به کمک سمیرا و سارا تدارک لازم رو دیده بودن ، ولی بابا راضی نبود و هر چی از عقد ما می گذشت اون بیشتر ناراضی می شد و مرتب تکرار می کرد آخه چه دلیلی داشتی که خودتو بدبخت کردی ؟
    تو همه ی ما رو هم تو درد سر انداختی ...

    اما رعنا خوشحال بود تمام راه رو شوخی می کرد و می خندید ...
    تا به خونه رسیدیم اون فقط با تلفن حرف زد نسرین خانم , شیدا , شرف و پرویز خان بهش زنگ زدن همه نگرانش بودن ... و وظیفه ی من سنگین تر می شد ...
    چون پرویز خان می خواست بره کیش ، دیگه رعنا دست من سپرده شده بود ...
    مامان جلوی در ایستاده بود و یک حلقه ی یاسین داشت که اونو باز کرد بود و منتظر بود و رعنا رو از توی اون رد کرد . فکر می کنم می خواست از اون حلقه معجزه ای بگیره ... و بدون ملاحظه گریه افتاد ...
    سمیرا اسپند دود کرد و خلاصه همه ی اونا و حتی بابا ازش استقبال گرمی کردن ...
    ما برای رعنا برنامه هایی هم تدارک دیده بودیم . سارا و سمیرا هر چی فیلم هندی بود که خودشون دوست داشتن گرفته بودن . تلویزیون رو برده بودن تو اتاق مهمون خونه و هر کاری که لازم بود انجام داده بودن که بتونن رعنا رو خوشحالش کنن ...
    مامان شام مفصلی تهیه کرده بود ... که  بلافاصله بعد از شام دور هم نشستیم و فیلم رو گذاشتیم و رعنا با ذوق و شوق نشست پای فیلم ... و این وسط مامان تماشایی بود که تازه فهمیده بود از فیلم هندی خیلی خوشش میاد ...
    محمود ، شوهر سمیرا هم مثل من دوست نداشت و هر دو با زور نگاه می کردیم ولی لذتی که رعنا می برد برای من کافی بود ...
    من باید صبح زود می رفتم سر کار ولی تا دیر وقت بیدار بودم ...
    مامان جای من و رعنا رو توی اتاق من انداخت ... و اون شب ما کنار هم خوابیدیم ...

    راستش برای من سخت بود ولی رعنا چنان اشتیاقی برای این کار داشت که نمی تونستم بهش بگم من از پدر و مادرم خجالت می کشم ...
    شاید به نظر غیر عادی بیام ولی همه ی خانواده ی من اینطوری بودن ...
    هر لحظه منتظر بودم دوباره حال رعنا بد بشه همش به صورتش نگاه می کردم ... ولی اصلا آثار مریضی نمی دیدم ...
    صبح زود وقتی هنوز اون خواب بود من رفتم شرکت ... و رعنا رو دست مامان سپردم ...
    وقتی رسیدم باز مهسا پشت در بود ...

    این بار سلام و علیک گرمی با هم کردیم چون دیگه فامیل شده بودیم ...
    من همین طور که در و باز می کردم گفتم : شما خیلی زحمت کشیدین دستتون درد نکنه ...
    گفت : الان رعنا خانم چطورن ؟
    گفتم : خوبه ، خیلی بهتر شده الانم خونه ی ماس ؛؛ دیشب تا دیروقت فیلم هندی نگاه می کردیم ... ( با خنده ) خیلی دوست داره ... هم اون و هم سارا و سمیرا ...
    گفت : چه جالب منم دوست دارم ... ولی تازگی فیلم خوب پیدا نکردم ... تازه تنهایی نمی چسبه ...
    بازم خندیدم و گفتم : واقعا جالبه چون رعنا هم همینو میگه ... میخواین بیان خونه ی ما و دور هم نگاه کنین ... اقلا جای منو بگیرین ... چون راستش به نظر من خیلی مسخره اس ...
    با اعتراض گفت : ولی با احساس و شاده ، سر آدم گرم میشه . همینش خوبه ، رقص و آوازشم خیلی دوست داشتنیه ....




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان