داستان این من و این تو
قسمت بیست و دوم
بخش دوم
باید می رفتم سر کارم ، برای همین گفتم : باشه شماها دوست داشته باشین ... ولی من ندارم الان به خاطر رعنا نگاه می کنم ...
داشتم می رفتم بالا که مهسا بلند گفت : اشکالی نداره بیام خونه ی شما هم رعنا رو می بینم هم با هم فیلم نگاه کنیم ؟ ...
برگشتم بهش نگاه کردم و گفتم : البته تشریف بیارین فکر کنم اونا هم خوشحال بشن ...
گفت : کی بیام ؟
گفتم : هر وقت دلتون خواست . می خواین تعطیل که شدیم با هم بریم ؟ ...
گفت : باشه پس به مامانم زنگ می زنم خبر میدم ...
من رفتم سر کارم و اونو رفت با خودم فکر کردم این دختر هم خیلی ساده و بی آلایشیه ، چقدر هم مهربونه ...
اون روز خیلی کار داشتم برای همین تا وقتی شرکت تعطیل شد اصلا یادم رفته بود مهسا می خواد با من بیاد به مامان هم خبر نداده بودم ...
کارمندان یکی یکی رفتن و منم جمع و جور کردم و راه افتادم دیدم مهسا دم در منتظر منه تازه یادم افتاد ....
خوب نمی دونستم مامان آمادگی داره یا نه حالا جلوی اونم بد بود زنگ بزنم ...
که رعنا زنگ زد ... پرسید : آقامون کی میای خونه ؟ منتظرت هستم ...
گفتم : دارم میام تو چیکار کردی حالت خوبه ؟
گفت : سینا یک چیزی بهت بگم من با مامان برای امشب با هم شام درست کردیم ... دارم تمرین می کنم تا برات مثل مامان غذا درست کنم ...
کلی هم با بابا در مورد بچگی تو حرف زدیم ... گفتم : خدا کنه آبروی منو نبرده باشه ... بگو صبر کنه من دارم میام ... عزیزم چیزی نمی خوای سر راه بگیرم ؟
گفت : نه می خوام زود برسی برای من بهتره ,, نمی خواد چیزی بگیری ...
گفتم : یک مهمون هم دارم با خودم میارم ...
پرسید : کیه ؟
گفتم : مهسا خانم می خواد بیاد حال تو رو بپرسه و با شما فیلم هندی نگاه کنه ...
با خوشحالی گفت : راست میگی اونم دوست داره ... باشه بیاد ...
گفتم : میشه به مامان بگی ...
گفت : باشه زود بیا ...
ناهید گلکار