داستان این من و این تو
قسمت بیست و پنجم
بخش سوم
تمام امید ما به پیوند بود که انجام شد ... و قرار بود یک هفته بعد رعنا از بیمارستان مرخص بشه .
ولی همه ی موهاش ریخته بود و خیلی هم لاغر و ضعیف شده بود ... ولی خوشحال بود ...
می گفت : وقتی مامانم و رضا اینجا هستن و سینا رو دارم برای چی غصه بخورم ... یکم مریض شدم خوب خوب میشم ...
در حالی که دکتر به من گفته بود اون باید درد داشته باشه و اثر داروها طوری هست که اونو منقلب می کنه ... رعنا اصلا حرفی نمی زد و اگر درد داشت پرستار رو صدا می کرد و آهسته به اون می گفت ...
گاهی هم سعی می کرد به ما امید بده ... وقتی رعنا رو با اون روحیه قوی و محکم برای خوب شدن می دیدم منم امیدوار می شدم ...
یک روز بعد از ظهر توی بیمارستان بودم ، پرویز خان با ژیلا خانم و من داشتیم حرف می زدیم که وقتی رعنا مرخص شد اونو کجا ببریم ... که مهسا با یک دسته گل وارد شد ...
اون توی این مدت اصلا نیومده بود ... و من تازه یادم افتاد و برام سوال شد که چی شده که تا حالا احوال رعنا رو نپرسیده ...
یکراست رفت پیش رعنا ... مدتی بود که روبوسی و دست دادن رو برای اون ممنوع کرده بودن ...
برای همین کنارش نشست ... اون دوتا داشتن با هم حرف می زدن و ما هم کناری ایستاده بودیم .
مهسا انگار اصلا منو نمی شناخت ...
ژیلا خانم به پرویز خان گفت : باید یک آپارتمان بگیرم برای خودم تا رعنا رو ببرم اونجا ، خونه ی نسرین معذب میشم ...
پرویز خان گفت : تو فکرشو نکن ، چشم خودم ترتیبشو میدم نگران نباش ... همه چیز رو بذار به عهده ی من ...
که یک مرتبه یکی در رو با شدت باز کرد و اومد تو ...
پوری در حالی که مثل گرگ زخم خورده عصبانی و آشفته بود وارد شد ... اول با فحش های رکیک و بسیار بد که من باور نمی کردم این کلمات از دهن یک زن بیرون بیاد ...
و در یک چشم بر هم زدن پرید به ژیلا خانم و موهای اونو گرفت و روسری رو از سرش کشید و اونو زد ...
رعنا مثل یک جوجه شروع کرد به لرزیدن ...
من و پرویز خان اونو گرفتیم و با زور از اتاق بردیم بیرون ، در حالی که اون بدون هیچ ملاحظه ای فریاد می زد و می گفت : فلان فلان شده اومدی به هوای دخترت شوهر منو از دستم در بیاری ؟ کور خوندی ... پدرتو در میارم ...
یک مرتبه بیمارستان بهم ریخت . ما دوتا مرد حریف ساکت کردن و نگه داشتن اون نمی شدیم .
من که از قبل از دستش حرصی بودم محکم گرفتمش کوبیدم سینه ی دیوار و گفتم : خجالت بکش رعنا مریضه تو چرا هیچی حالیت نیست ؟ نمی فهمی اینجا کجاس ؟
و پرویز خان هم هر چی از دهنش در میومد بهش گفت ...
ناهید گلکار