خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۵:۲۵   ۱۳۹۶/۱/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت بیست و پنجم

    بخش سوم



    تمام امید ما به پیوند بود که انجام شد ... و قرار بود یک هفته بعد رعنا از بیمارستان مرخص بشه .

    ولی همه ی موهاش ریخته بود و خیلی هم لاغر و ضعیف شده بود ... ولی خوشحال بود ...

    می گفت : وقتی مامانم و رضا اینجا هستن و سینا رو دارم برای چی غصه بخورم ... یکم مریض شدم خوب خوب میشم ...

    در حالی که دکتر به من گفته بود اون باید درد داشته باشه و اثر داروها طوری هست که اونو منقلب می کنه ... رعنا اصلا حرفی نمی زد و اگر درد داشت پرستار رو صدا می کرد و آهسته به اون می گفت ...

    گاهی هم سعی می کرد به ما امید بده ... وقتی رعنا رو  با اون روحیه قوی و محکم برای خوب شدن می دیدم منم امیدوار می شدم ...

    یک روز بعد از ظهر توی بیمارستان بودم ، پرویز خان با ژیلا خانم و من داشتیم حرف می زدیم که وقتی رعنا مرخص شد اونو کجا ببریم ... که مهسا با یک دسته گل وارد شد ...

    اون توی این مدت اصلا نیومده بود ... و من تازه یادم افتاد و برام سوال شد که چی شده که تا حالا احوال رعنا رو نپرسیده ...

    یکراست رفت پیش رعنا ... مدتی بود که روبوسی و دست دادن رو برای اون ممنوع کرده بودن ...

    برای همین کنارش نشست ... اون دوتا داشتن با هم حرف می زدن و ما هم کناری ایستاده بودیم .

    مهسا انگار اصلا منو نمی شناخت ...

    ژیلا خانم به پرویز خان گفت : باید یک آپارتمان بگیرم برای خودم تا رعنا رو ببرم اونجا ، خونه ی نسرین معذب میشم ...

    پرویز خان گفت : تو فکرشو نکن ، چشم خودم ترتیبشو میدم نگران نباش ... همه چیز رو بذار به عهده ی من ...

    که یک مرتبه یکی در رو با شدت باز کرد و اومد تو ...

    پوری در حالی که مثل گرگ زخم خورده عصبانی و آشفته بود وارد شد ... اول با فحش های رکیک و بسیار بد که من باور نمی کردم این کلمات از دهن یک زن بیرون بیاد ...

    و در یک چشم بر هم زدن پرید به ژیلا خانم و موهای اونو گرفت و روسری رو از سرش کشید و اونو زد ...

    رعنا مثل یک جوجه شروع کرد به لرزیدن ...

    من و پرویز خان اونو گرفتیم و با زور از اتاق بردیم بیرون ، در حالی که اون بدون هیچ ملاحظه ای فریاد می زد و می گفت : فلان فلان شده اومدی به هوای دخترت شوهر منو از دستم در بیاری ؟ کور خوندی ... پدرتو در میارم ...

    یک مرتبه بیمارستان بهم ریخت . ما دوتا مرد حریف ساکت کردن و نگه داشتن اون نمی شدیم .

    من که از قبل از دستش حرصی بودم محکم گرفتمش کوبیدم سینه ی دیوار و گفتم : خجالت بکش رعنا مریضه تو چرا هیچی حالیت نیست ؟ نمی فهمی اینجا کجاس ؟

    و پرویز خان هم هر چی از دهنش در میومد بهش گفت ...




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان