داستان این من و این تو
قسمت بیست و ششم
بخش اول
این من ( سینا ) :
پرویز خان با عجله رفت ولی ژیلا خانم نگرانش شد و گفت : تو رو خدا آقا سینا برو دنبالش . اون زن دیوونه اس می ترسم بلایی سر هم بیارن ...
رعنا در حالی که هنوز حالش جا نیومده بود با اعتراض گفت : ولشون کن بذار هر کاری می خوان بکنن ... به ما مربوط نیست ...
ژیلا خانم در حالی که ناراحتی از سر و روش می بارید گفت : من اون زن رو می شناسم به این راحتی دست بردار نیست . خودتون دیدین که چطوری بدون فکر عمل می کنه .
شنیدم تازگی براش دردسر درست کرده ...
رعنا گفت : خبر نداری ، یک بارم سینا رو زده و فحش داده ... می دونستی ؟؟
پس سینا خودش اونو می شناسه . خواهش می کنم مامان ولش کن کاری به کارش نداشته باش .
مهسا در تمام این مدت اونجا بود و چند بار که من بهش نگاه کردم دیدم حیرت زده به ما نگاه می کنه انگار از این قضیه خیلی تعجب کرده ...
و بحث با اومدن رضا خاتمه پیدا کرد مثل این که اون از همه حساس تر شده بود و شرف همه چیز رو در مورد دعوای رعنا و پوری بهش گفته بود ... و اونم حالا به خون پوری تشنه شده بود ...
برای همین ژیلا خانم طاقت نیاورد و رفت از اتاق بیرون و زنگ زد به شرف خان و ازش خواست مراقب عموش باشه ....
اونم با آقای مظاهری رفتن خونه ی پرویز خان که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه چون هر چی به موبایلش زنگ می زدن جواب نمی داد ...
حالا ما سعی می کردیم از رعنا پنهون کنیم و مهسا سرشو به حرف زدن گرم کرده بود ... ولی اون همینطور با چشم ما رو دنبال می کرد ...
یک ساعت بعد ... شرف خان زنگ زد به من و گفت : ما الان دم بیمارستان ( ... ) هستیم به ژیلا خانم نگو ... ولی به قصد کشت پوری رو زده و تمام سر و صورت پرویز خان هم خونین و مالینه ... خیلی بد شده اگر پوری شکایت کنه پرونده ی عمو میاد رو و دیگه این بار باید بره زندان تا موقع دادگاهش برسه ... فقط خدا کنه شکایت نکنه چون این بار دستشو شکسته و حالش خیلی بده .
گفتم : نه بابا مگه چه خبره فوق ؛ فوقش دیه می گیرن ... زندان نداره که ...
گفت : نه بابا اقلا سه ماه هم زندان داره .....
پرسیدم : از دست من کاری ساخته هست یا نه ؟
گفت : تو فقط مراقب خاله و رعنا باش و نذار رضا متوجه بشه ... من و و مجید هستیم ... شیدا هم داره میاد اونجا پیش رعنا باشه ...
مهسا که رفت رعنا دراز کشید و گفت : چقدر موند ، خسته شدم ... ولی چقدر مهربونه آبرومون جلوی اونم رفت ...
شایدم قبلا مهتاب بهش گفته باشه ولی دلم نمی خواست این منظره رو ببینه ... ببین سینا برام یک دعا آورده خودش بست به بازوم می گفت هر شب برای تو دعا می کنم ...
خیلی دختر خوبیه مگه نه ؟
گفتم : آره ، ولی نمی دونم چرا امشب با من سرسنگین بود ؟
گفت : ای بابا با این اوضاعی که امشب شد می خواستی بیچاره چیکار کنه ؟
ژیلا خانم غذای رعنا رو داد .. و من کنارش نشستم تا خوابش برد ...
بعد آهسته گفتم : کاری ندارین من میرم خونه چیزی اگر می خواین بگیرم بیارم ...
گفت : نه عزیزم تو برو ، خیلی خسته شدی ...
ناهید گلکار