خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۲۱:۲۶   ۱۳۹۶/۱/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت بیست و هشتم

    بخش سوم



    گوشی رو که قطع کردم ... ژیلا خانم گفت : تو رو خدا به پرویز نگی سینا جان ...
    گفتم : پس می خواین بگین بچه رو چطور به دست مادرش دادین ؟ ولی نگران نباشین می دونم چی بگم که تحریک نشه و آشوب به پا نکنه ...
    ولی قبل از اون یک کاری باید بکنم ...
    همین کارم کردم قبل از اینکه برم پیش پرویز خان رفتم در خونه ی مادر پوری ...

    دستم رو گذاشتم روی زنگ و برنداشتم ... می خواستم بدونه که چقدر عصبانی و جدی هستم ... خودش درو باز کرد ...
    انگشتم رو گرفتم جلوش ، اونقدر نزدیک که گاهی می خورد توی صورتش و هی خودشو می کشید کنار ولی من می رفتم جلوتر  گفتم : ببین این دفعه ی آخره که صبر می کنم ... من مثل خانواده ی مظاهری نیستم که صبرم زیاد باشه و تو هر وقت هر غلطی دلت خواست بکنی . این بار اگر طرف زن من بیای بدون که با من طرفی . من می تونم از تو بدتر بشم ,, خیلی بدتر ,, ... همین جا آنچنان آبرو ریزی راه میندازم که تو و مادرت دیگه نتونین سرتون رو بلند کنین و از این شهر فرار کنین ... یادت باشه بهت گفتم به زن من نزدیک نمیشی .... شنیدی ,, ؟ ...
    و قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه با سرعت ازش دور شدم ولی کاملا معلوم بود که ترسیده و تهدید منو جدی گرفته ...
    با اینکه کار به خصوصی نکرده بودم ولی یکم دلم قرار گرفت ....
    حالا تو این گیر و دار ، پرویز خان هم هی زنگ می زنه و من جواب نمی دادم ...

    تا رسیدم بهش ... ناراحت بود و گفت : تو یک ساعت پیش از اونجا حرکت کردی . مرد حسابی کجا بودی ؟ ترسیدم اتفاقی برات افتاده باشه ...
    گفتم : افتاده پرویز خان ... افتاده ... باز پوری خانم دسته گل به آ ب داده بود ... نمی خواستم به شما بگم که  عصبانی نشی ولی خودم رفتم و حسابشو رسیدم ... ببخشید ولی لازم بود به خاطر رعنا ... ( و جریان رو براش تعریف کردم از اول تا اخر ) اون از اینکه من رفته بودم و پوری رو تهدید کردم خوشحال شد و یکم قرار گرفت ....
    بلند شد و گفت :بیا بریم خونه رو ببینیم می خوام قولنامه کنم . توام با من باش ...
    با ماشین پرویز خان رفتیم ... توی راه سر درددلش باز شد ...
    گفت : سینا به علی قسم من این کاره نبودم ... اومد توی آژانس ... نمی دونی چیکارها که نکرد تا منو از راه بدر کنه ، نمیگم من مقصر نیستم ولی اون بود که به من پا داد وگرنه اهلش نبودم ...
    من ژیلا رو دوست داشتم و هنوزم دارم ... باور کن عاشق ژیلام ... ولی اون موقع از چشمم افتاد و نمی فهمیدم چیکار دارم می کنم ...

    پوری این کارو می کرد ... می گفت : زن ها وقتی شوهر می کنن خودشون رو ول می کن ، زن باید تا آخر عمرش معشوقه ی شوهرش باقی بمونه ... می چسبن به بچه هاشون و مرد بیچاره رو ول می کنن در حالی که مرد از بچه مهمتره و احتیاج داره زنش همیشه در کنارش باشه ...
    من اینجور زنی هستم ...

    بعد من میومدم خونه هر کاری ژیلا می کرد به نظرم بد میومد ... مثلا داشت برای رضا کاری می کرد یا به رعنا می رسید اعصابم خورد می شد و فکر می کردم ژیلا زن بدی هست ، برای هر چیز کوچیکی باهاش دعوا می کردم و بداخلاقی ... کاملا از چشمم افتاده بود اونم مثل رعنا صبور بود و تحمل می کرد ...
    تا یک شب پوری منو دعوت کرد به خونه اش برای شام ... می گفت می خواد دست پخت اونو بخورم ... کسی اونجا نبود و منم مشروب خورده بودم ...
    و اون حامله شد ...
    وقتی فهمیدم ازش فرار کردم بهش گفتم : زنم رو دوست دارم و نمی خوام ازش جدا بشم ... ولی رفت و ماجرا رو ... که نه صد تا گذاشت روش و به ژیلا گفت ...

    التماس کردم دعوا کردم ولی اون طاقت نیاورد و رفت ...
    منم از دستش عصبانی بودم به خاطر بچه این عجوزه رو گرفتم ...

    حالام که می بینی مثل سگ پشیمونم ... ازش بدم میاد اون باعث شد که زندگی من بهم بخوره ... برای همین بهش خیانت می کنم تا شاید بذاره بره ... ولی اون پرروتر از این حرفاست ... پست فطرت برای اون خونه نقشه کشیده ... با این که اون خونه به اسم ژیلاست حتی یک بارم اسم اونجا رو نیاورده ... آخ که چقدر من بی قابلیتم ... چرا قدر زن و بچه هام رو ندونستم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان