داستان این من و این تو
قسمت سی ام
بخش دوم
دکتر نگاهی کرد به من و گفت : نظر شما چیه ؟
گفتم : به نظر من سلامتی رعنا از همه چیز مهم تره ... اگر شما نظر قطعی بدین ما راحت تر تصمیم می گیریم بگین چی به صلاح رعناست ...
گفت : معلوم نیست ؛؛ میگم که الان آزمایش هاش خوبه ... و چند تا مورد مهم هست که ممکنه بعدا دچار دردسر بشه ... شاید هم نشه .
رعنا با خوشحالی از جاش بلند شد و گفت : بگین چیکار کنم ... من این بچه رو نگه می دارم به امید خدا ...
دکتر سرشو با تردید تکون داد و گفت : ببین چی بهت میگم باید همش مراقب خودت باشی تحت نظر من و پزشک زنان ...
و شروع کرد به نوشتن ...
یک نسخه ی جدید و یک دستور غذایی خاص که صبحانه ناهار و شام رعنا مشخص بود ...
چند تا ورزش به اون یاد داد و گفت که نباید زیاد راه بره فقط همین حرکات و کار خونه براش کافیه ...
من نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ...
بچه دار شده بودم ولی رعنا رو بیشتر از هر چیزی توی دنیا می خواستم ... و می ترسیدم اون دوباره مریض بشه یا سر این بچه جونش به خطر بیفته ... ولی اون روی پاش بند نبود ... ذوق می کرد و به کار من کار نداشت ، تو عالم خوشی بود ...
اول به پرویز خان زنگ زد و بعدم به مامان من ...
مامان از پشت تلفن داد می زد و خوشحالی می کرد ... گفت : کجایین ؟
رعنا گفت : داریم می ریم خونه ...
من سرمو بردم جلو و گفتم : مامان میشه بیای خونه ی ما امروز رعنا تنها نباشه ؟
گفت : الهی مادر فدات بشه که توام بچه دار شدی بابات اگر بفهمه چقدر خوشحال میشه ... آره مادر میام . الان کارامو می کنم و راه میفتم ...
گفتم : کاراتو بکن من میام دنبالت ...
مامان و رعنا رو گذاشتم خونه ، رفتم مقداری خرید کردم اونایی که دکتر سفارش داده بود و داروهای رعنا رو گرفتم و دادم به مامان و رفتم شرکت ...
ناهید گلکار