خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۷:۱۶   ۱۳۹۶/۱/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سی و یکم

    بخش ششم




    و چشمشو بست ...

    ولی رنگ به صورت نداشت ...
    وقتی رسیدیم به اتاقش همه اونجا بودن ...
    رعنا رو بردن بذارن روی تخت ...

    از مامان پرسیدم : چرا اینقدر رنگش پریده ؟ ...
    گفت : ای مادر ... خوب زاییده ، مگه آسونه ؟ ... نگران نباش همه ی زن ها اینطوری میشن ...
    نسرین خانم گفت : راست میگه منم نگران شدم خیلی صورتش سفید شده بود ... یاد روزای مریضیش افتادم و حالم بد شد ...
    مامان گفت : اصلا خیلی هم خوب بود چند روز پیش که سمیرا زایید وقتی آوردنش حالش خیلی بد بود تا شب یک کلمه حرف نزد ... ماشالله رعنا خوب بود ... به خدا شماها بددل شدین ...
    وقتی خیالم از بابت رعنا جمع شد رفتم تا دخترمون ببینم ...
    پرستار اونو توی یک تخت کوچیک شیشه ای آورد پشت پنجره ...

    از دیدن اون گریه ام گرفت نمی دونم چرا ؟
    از ذوق بود و یا از این معجزه ی الهی کوچیک و دوست داشتی ....

    سارا پشت سرم بود بازوی منو گرفت و به اون نگاه می کرد ...
    گفتم : سارا چرا مردم به معجزه اعتقاد ندارن پس این چیه ؟ اگر معجزه نیست چی میشه اسمشو گذاشت ؟ ...
    یک سال پیش دکتر به من گفت رعنا دو در صد احتمال داره خوب بشه و حالا دختری به دنیا آورده ... اسم این چیه ؟

    خدای من ممنونم ازت شکر ... این همه معجزه در اطراف ماست ولی این ما هستیم که نسبت به اونا بی توجه و عادی می گذریم ...

    من الان یکی از اونا رو می ببینم و نمی تونم به سادگی ازش بگذرم و شکرگزار این همه اعجاز نباشم ...

    سلام کوچولو ... سلام معجزه ی خدا ... سلام بابایی ...

    و اشکم بدون اختیار پایین اومد ...




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان