سنگ خارا 🥀
قسمت اول
بخش سوم
- تازه واسه ی خودش خریدم ... دستم بشکنه که نمک نداره ... منِ خرو بگو به فکر پای آقام ...
بابا که پشت سر هم پُک می زد به سیگار و هنوز حالش جا نیومده بود , گفت : احمق , من کفش می خوام چیکار وقتی ده تومن پول تو جیبم نیست ؟ ...
گفتم : بابا , تو رو خدا کوتاه بیا ...
برای کلاس شایان هم یک کاری می کنیم ... حالا چیزی نشده که , بزرگش نکنین ...
شما بشین من یک چایی بذارم , حالتون بهتر میشه ...
گفت : نه بابا , چایی می خوام چیکار ؟ من کوفت بخورم تو این خونه ی لعنتی ...
می خوام برم , کار دارم ...
ولی نشست رو مبل و یک سیگار دیگه روشن کرد ...
گفتم : بابا جون داریم تو این فسقل جا خفه می شیم , تو رو خدا رحم کن ... الان اون یکی رو خاموش کردی ...
گفت : نمی ذارن که آدم یک نفس راحت بکشه ... اعصاب برام نمونده ...
مامان فورا جواب داد ... در حالی که دهنشو یک حالت مخصوص کرده بود و سرشو این طرف و اون طرف می برد , به تمسخر گفت : آره , کسی از تو پول نخواد که تو همش نفس راحت بکشی ...
حالا این وسط ما بمیریم هم به هیچ کجات برنمی خوره ...
من کِی از تو پول خواستم راحت بهم دادی ؟
گفت : اِ ... اِ ... اِ ... ای بی چشم رو ؛ تازه راحت بهت پول ندادم ؟ ...
ناهید گلکار