خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۷:۴۷   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت دوم

    بخش هفتم



    مرتضی صورتش مثل لبو قرمز شد و عصبانی و برافروخته , گفت : تو این حرفا رو زدی ؟ تو می خوای از دست من نجات پیدا کنی ؟
    برو گمشو , کسی جلوتو نگرفته ...
    و اینجا بابا کنترلشو از دست داد و داد زد : حرف دهنت رو بفهم , حالا گردن کلفتی هم می کنی ؟ ...
    مامان از یک طرف دیگه داد می زد که : بی سرو پا , ما تو رو آدم کردیم ...

    این بگو و اون بگو ... تا مرتضی مجبور شد مامان رو که رفته بود جلو و اونو تهدید می کرد , هل بده ...
    بابا دیگه اون روش بالا اومد ...
    رفت و جلو و با خشم یقه ی اونو گرفت چسبوند به در و گفت : از حد خودت تجاوز کردی ... برو از خونه ی من بیرون ...
    و  با مرتضی درگیر شد ...

    من فقط شایان و اشکان رو برداشتم و رفتم تو اتاق ...
    تو این طور مواقع که حتم داشتم کاری از دستم بر نمیاد , از معرکه دور می شدم ...
    می لرزیدم و گوشم رو گرفتم تا از فریادهای دلخراش بابا و جیغ و هوار مامان و خندان در امان بمونم ...
    ولی قلبم درد گرفته بود ...

    نمی دونستم با عقل مادرم چیکار باید بکنم ؟
    زندگی همه ی ما را سیاه کرده بود ...
    یک روز با نفهمی خندان رو تو آتیش انداخت و حالا باز یک طور دیگه داشت به زندگی اون لطمه وارد می کرد ...
    اشکان و شایان ترسیده بودن و گریه می کردن ...
    سراشون رو گرفتم تو بغلم و نشستم ... چند نفر به در می کوبیدن ...
    بابا درو باز کرد و فریاد زد : چیه ؟ چی می خواین ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان