سنگ خارا 🥀
قسمت ششم
بخش ششم
من از ترس اینکه بابا نفهمه , سکوت کردم ... ولی تا مرز جنون پیش رفتم ...
و اونا رو جواب کردیم ...
ولی متاسفانه کار بدتری کرد و به زن عموم موضوع رو گفت و اونم هراسون اومد سراغ مامان و التماس که منو برای پسرش بگیره ...
حالا همه به من فشار میارن که زن اون کثافت بشم ...
مامانم میگه چاره ای نداری وگرنه به گوش بابات می رسونن ...
روز و شبم سیاهه و گریه تنها کاریه که از دستم بر میاد ...
آخه میگه میشه ؟ من حتی دلم نمی خواد تو صورت اون تف کنم , چطوری زنش بشم ؟
نمی دونم چرا مامانم درکم نمی کنه و میگه اگر نخواستی بعدا طلاق بگیر , ولی اول بذار این لکه از دامنت پاک بشه ...
گفتم : نه سحر جان , تو رو خدا این کارو نکن ...
اصلا این چه حرفیه ؟ الان تو دوره ای نیستیم که کسی از این حرفا بزنه ... ننگ چیه ؟
دنیا رو فساد و تباهی گرفته , اون وقت تو برای گناه کس دیگه می خوای خودتو قربونی کنی ؟ فدای سرت که به بابات بگن ...
هر چی می خواد بذار بشه ولی خودتو بدبخت نکن ... تو گناهی نکردی که خجالت بکشی ...
اصلا زیر بار نرو ...
الان زمونه ای شده که این حرفا پوچ و بی معنیه ... مطلقا این کارو نکن ...
زن اون بشم یعنی چی ؟
ابدا ...
ناهید گلکار