خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۰:۴۲   ۱۳۹۷/۴/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت نهم

    بخش سوم



    وقتی رسیدم خونه , مامان جلوی در بود ...
    فکر کردم می خواد معترضم بشه ولی گفت : نگار , امیر با تو نبود ؟
    گفتم : نه , مگه قرار بود با من باشه ؟ دیگه چی مامان ؟
    گفت : ای دل غافل , حتما یک اتفاقی براش افتاده ...

    پرسیدم : خوب بگین برای چی ؟
    گفت : امروز مادرش نیومد بود , فرهاد پشت در موند ... من آوردمش خونه ی خودمون ...
    ساعت یک امیر زنگ زد از من و خواهش کرد مراقب فرهاد باشیم تا اون بیاد ...
    بهش گفتم خاطرتون جمع باشه , خونه ی ماست ... ولی هنوز نه اومده نه زنگ زده ...
    تو یک زنگ بهش بزن ببین چی شده ؟ بزن ... بزن ...
    گفتم : بچه ها تو اتاق من هستن ؟
    گفت : آره , مادر ... منتظر بودیم تو بیای شام بکشم ؟
    بابات رو صدا کن , خوابیده ... نگار جان زنگ می زنی ؟
    گفتم : مامان ؟ من سر پیازم یا ته پیاز ؟ ... به من چه زنگ بزنم ؟ ...
    خودش هر جا باشه پیداش میشه ...
    گفت : هیس ... بچه میشنوه از همین الان از تو می ترسه ...
    داشتم فکر می کردم بیخودی سه ساعت خودمو تو پارک معطل کردم , اون اصلا نیومده بود ...

    و این طور که به نظر می رسید اتفاق بدی براشون افتاده که سراغ بچه نیومدن ...
    وقتی رفتم تو اتاق شایان و فرهاد داشتن با هم بازی می کردن و اتاق رو کاملا ریخته بودن به هم ...
    کاری که هیچ وقت شایان نمی کرد ...
    و با دیدن من دستپاچه شد و گفت : نگار جون الان خودمون جمع می کنیم ...
    گفتم : اشکالی نداره ... شما بازی کنین , من بعدا جمع می کنم ولی دست به وسایل من نزنین ...
    فرهاد جان , خوش اومدی عزیزم ... چه عجب تو اومدی خونه ی ما ...


    فقط به من نگاه کرد ... دستی به سر هر دوشون کشیدم و رفتم بیرون ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان