سنگ خارا 🥀
قسمت سیزدهم
بخش پنجم
و من که تا اون زمان سرمو از روی بالش بلند نکرده بودم , نیم خیز شدم و گفتم : مرسی که اومدین , خیلی محبت کردین ...
من بهترم , شما نگران نباشین ...
گفت : سرکار خانم , شما انسان شریفی هستین ...
مامان گفت : بله خوب , شما هم که خوب زدین به این انسان شریف و تا دم مرگ بردنیش ...
گفتم : مامان ؟ خواهش می کنم ... بهتون که گفتم من خودم مقصر بودم ...
یک مرتبه همه وارد بحث شدن ...
صادق توضیح می داد که : حتما امان تقصیر داشته ...
مرتضی می گفت : این جایی که بهش زده , وسط خیابونه ... تو شب , یک زن با مانتوی سیاه بپره وسط خیابون ؛ منم بودم بهش می زدم ...
خندان می گفت : سرعتتون زیاد بود , اگر یواش تر می رفتین اینطوری نمی شد ...
و بالاخره این کارشناس ها برای اثبات حرفشون مجبور به کشیدن کروکی صحنه ی تصادف و بازسازی اون شدن ...
و در حالی که امان به گناه خودش معترف بود و هر چند دقیقه یک بار آب دهنشو قورت می داد و می گفت : بله , حق با شماست
, همه سعی به اثبات این گناه داشتن ...
امان بعد از اینکه خانواده ام ثابت کردن که من اصلا تقصیری نداشتم و اون از عمد به من زده , با شرمندگی و کلی معذرت خواهی رفت ...
و من در سکوت در حالی که به اونا که انگار داشتن هسته ی اتم رو می شکافتن نگاه می کردم و احساس خوبی داشتم ... و تا ده روز بعد که از بیمارستان مرخص شدم , به جز چند مورد کوچیک حالت دیگه ای بهم دست نداد و خوشحال بودم که دارم خوب می شم ...
ناهید گلکار