خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۶:۵۷   ۱۳۹۷/۴/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت شانزدهم

    بخش اول



    داد زدم : چیکار می کنی ؟ برو بیرون ...
    خواستم درو باز کنم و بیرونش کنم , در یک چشم بر هم زدن مچ دستم رو گرفت و صورتشو به صورتم نزدیک کرد و با حالت چندش آوری گفت : چرا نمی فهمی من دوستت دارم ؟ ...
    یک لگد زدم بهش و دستم رو کشیدم ...
    دویدم تو آشپزخونه و درِ کشو رو باز کردم و یک چاقو در آوردم و یک ماهیتابه ی دسته دار که رو اجاق بود رو برئاشتم ...
    گفتم : برو بیرون وگرنه برات بد تموم می شه ... من سحر نیستم که اجازه بدم هر نامردی بهم دست درازی کنه ...
    دستپاچه شد و گفت : چیکار می کنی نگار ؟ به خدا من همچین قصدی نداشتم ...
    و دستشو گذاشت رو پیشونیش و گفت : ای وای ... ای وای ...
    چرا هر کاری می کنم بهت نزدیک بشم , بدتر میشه ؟ ...
    به جون فرهاد همچین خیالی از سرم خطور نکرده بود ...


    ولی من گوش ندادم ... در حالی که چاقو تو یک دستم بود و گرفته بودم طرف اون , ماهیتابه رو با شدت هر چی تموم تر کوبیدم به دیوار خونه ی خانم حقایقی و صداش کردم : نجاتم بدین ... کمک ...
    امیر کلافه شد و داد زد : گوش کن نگار , من نمی خواستم اذیتت کنم ... این طوری نکن ...
    به جون فرهادم اشتباه می کنی ...
    نفسم داشت بند میومد ... از ترس داد زدم : چرا اومدی تو خونه ؟ ... چرا دستم رو گرفتی ؟ گمشو ... گمشو ...
    درو باز کرد وگفت : شماها دیوونه این و من دیوونه تر , که خودم دادم دست تو ....
    برو به جهنم دختره ی بی شعور ...


    رفت بیرون ... فورا درو بستم و پشتشو انداختم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان