خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۲۳:۴۵   ۱۳۹۷/۵/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و چهارم

    بخش دوم



    انگار این سال ها رو منتظر اون بودم ... صورتش , لبخندش و رفتارش برای من آشنا بود ...
    مهم تر از اون حس خوبی که نسبت بهش داشتم ... وقتی از خودش و گذشته اش حرف می زد , مثل این بود که من قبلا اینا رو شنیدم ...
    اصلا تعجب نکردم که اون پدرش مرده , برای همین در مقابل حرفای اون فقط سکوت کرده بودم ...

    ولی چیزی که ناراحتم می کرد این بود که این روزها رو که باید خوش می بودیم , با شریک کردن اون تو غم های خودم سپری می کردم ... و به شدت اینو نمی خواستم ...
    درست مثل خیلی چیزایی که نمی خواستم و نمی تونستم عوضشون کنم ...
    من غذامو خوردم و سیر شدم ولی اون با یک اشتهای خاصی هنوز مشغول بود ...
    به رودخونه نگاه کردم ... کلا یکی از چیزایی که خیلی دوست داشتم , آب بود ... به خصوص اینکه رودخونه باشه ...
    مدتی همون طور خیره به رد شدن آب موندم و امان ساکت غذا می خورد ...

    گاهی سنگینی نگاهشو حس می کردم ... اون با چنان محبتی این کارو می کرد که هر بار قلبم رو به تپش مینداخت و وجودم رو لبریز از عشقی می کرد که برای من مقدس بود ...
    امان به نظرم عاقل تر و فهمیده تر از اونی بود که شناخته بودم ...
    کم کم چشمم گرم شد و سرمو گذاشتم رو پشتی و خوابیدم ...
    یک حالت عجیب برام پیش اومد ... من خواب بودم ولی تو یک عالم مبهم دست و پا می زدم ...
    امان رو می دیدم ... حتی لحظاتی , خودمم می دیدم ...

    دیدم که بلند شد ... آهسته و با ملاحظه ...
    پشتی رو زیر سر من یکم جابجا کرد تا راحت تر بخوابم ...

    رفت ... دور شد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان