خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۱:۰۰   ۱۳۹۷/۵/۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و پنجم

    بخش سوم



    اینو که گفت , بغض گلومو به شدت فشار داد ... طوری که داشتم خفه می شدم ...
    با سرعت دویدم طرف پله ها و رفتم بالا ... زنگ زدم ...
    ثریا با صورتی خندون درو باز کرد و گفت : چه عجب خانم خانما ... چی شده نگار ؟ ... خوبی ؟
    و چشمم به شیما که افتاد , دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم ...
    بغضم ترکید و کنترلم از دستم خارج شد ...
    با همون حال گفتم : نترسین , چیزی نشده ... فقط ازم سوال نکنین , بذارین یکم بخوابم ... خودم خوب میشم میام پیشتون ...
    مامان گفت : الان می رم یقه ی این مرتیکه رو می گیرم و حسابشو می رسم ...
    گفتم : یقه ی کی رو مامان ؟
    گفت : امیر باهات کاری کرده ؟ دوباره تو رو زد ؟
    گفتم : نه عزیزم , کسی به من کاری نداشت ... برای یکی از شاگردام ناراحتم ...


    ظاهرا اونا حرفم رو باور کردن , چون قبلا هم سابقه داشتم ... یک آرامبخش قوی خوردم و دراز کشیدم ...
    اما دخترا ولم نمی کردن ... دورم رو گرفته بودن و به هیچ عنوان از دستشون خلاصی نداشتم ...
    مرتب سوال پیچم می کردن و می خواستن بهم محبت کنن ...
    ثریا و شادی سعی می کردن با شوخی و خنده از زیر زبونم حرف بکشن ...
    خندان گفت : خواهر جونی برات خبر خوب آورده بودم ...
    نگاهش کردم ... خودش ادامه داد : مژده بده ... مرتضی رفت سر کار ...

    گفتم : عزیزم خوشحال شدم ...
    گفت : قیافت که اینو نشون نمی ده ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان