سنگ خارا 🥀
قسمت سی و یکم
بخش دوم
گفت : اینایی که تو گفتی یعنی خوشبختی ... همش عالی بود ... موافقم , ولی مهرت چقدر باشه ؟
گفتم : مهر خواهرهای من هر کدوم پانصد سکه بود ... ثریا هم سیصد و سیزده تا ... مامان من و مامان تو هم مهریه داشتن ...
این یک عرف جامعه ی ماست ... ولی من طور دیگه ای فکر می کنم ... نمی خوام مهر پشتوانه ی زندگیم باشه , می خوام قول و قرار و محبت رشته ی عقد ما رو محکم کنه ...
من چیزی که تو نداری رو ازت نمی خوام ... اگر روزی منو نخواستی خودم می تونم از عهده ی خودم بربیام ... پول تو رو نمی خوام ...
همین که شرط اولم رو قبول کنی , میشه مهر من ... اگر من تو رو نخواستم , میشه مهر تو ...
برای چیزای دیگه هم مشکلی ندارم , هر طوری خودتون صلاح می دونین ...
حالا بگو ما باید کجا زندگی می کنیم ؟
گفت : بیا خونه ی ما رو ببین ... اگر دوست داشتی همون جا , اگر نداشتی خونه می گیرم و مستقل زندگی می کنیم ...
گفتم : فکر می کنم مستقل باشیم بهتره ...
گفت : چشم , ولی اول تو خونه رو ببین بعد نظرت رو بده ... خوب دیگه تموم شد ؟ حالا من بگم ؟ چون منم شرط دارم ...
گفتم : این حق توئه که شرط داشته باشی ...
گفت : اول من ازت می خوام که همیشه دوستم داشته باشی و در هر شرایطی اینو بدونی که من عاشق توام و هیچ وقت ازت دست نمی کشم ...
این یعنی عشق ... بقیه اش حرفه ...
گفتم : قبول ... خوب ؟؟
گفت : چی خوب ؟
گفتم : دو و سه چی شد ؟
خنده اش گرفت و گفت : دوم اینکه اگر من زدمت صدات در نمیاد , البته بدون فحش و بی احترامی ... چون زدن تو شرط های تو نبود ...
سوم اینکه من مرد شکمویی هستم و یک وقت اگر خواستم بخورمت , خودت می ری تو دیگ و حرفم نمی زنی ... بازم بدون فحش و بی احترامی ...
خندیدم و گفتم : امان , از دست تو امان ...
ناهید گلکار