خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۰:۳۲   ۱۳۹۷/۵/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و یکم

    بخش ششم



    یکم طول کشید تا حالم جا اومد ... از اتاق رفتیم بیرون ...
    همه دست زدن ...

    فکر کرده بودن این یک رسم ماست که عروس دیرتر بیاد بیرون ...
    امان اول خواهر و شوهرخواهرش رو معرفی کرد ...
    آزیتا , خانمی بود حدود چهل و پنج شش ساله ... قدی بلند و صورتی دلنشین داشت با گونه های برجسته ...

    و بعد هم منو با یکی یکی مهمون هاشون آشنا کرد ... 
    بله برون زیاد طول کشید ... با اینکه همه چیز مورد توافق من و امان قرار گرفته و قبلا حرف هامون رو با هم زده بودیم , ولی شوهرعمه ی امان اصرار داشت که مکتوب بشه ...

    و یک ساعتی با حرفای اضافه که از حوصله ی من خارج بود , طولش داد ...
    و بالاخره عاقد شروع کرد به خوندن خطبه عقد ...
    سرم پایین بود و دل تو دلم نبود ... خدایا میشه تموم بشه ؟
    صد تومن نذر محک می کنم که امشب به خیر و خوشی بگذره ... خدایا کمک کن ...

    که شنیدم : عروس خانم وکیلم ؟

    ثریا گفت : عروس رفته گل بچینه ...
    بار دوم میگم : عروس خانم وکیلم ؟

    - عروس رفته گلاب بیاره ...
    برای بار سوم می پرسم : وکیلم بنده ؟ ...
    فورا گفتم : با اجازه ی پدر و مادرم و پدربزرگم بله ...
    خندان گلبرگ هایی رو که آماده کرده بود , ریخت سرمون ...
    عاقد از امان پرسید : شما چی آقای داماد ؟ وکیلم عروس خانم رو با مهریه ی معلوم به عقد دائم شما در بیارم ؟ ...
    امان گفت : بله ... بله ... بله ...
    همه خندیدن و خطبه شروع شد ...

    امضاها رو که کردیم , دیگه خیالم راحت شد ...
    من زن امان شدم و کسی نمی تونست اذیتم کنه ...

    خدایا صد هزار مرتبه شکر ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان