خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۲۳:۱۸   ۱۳۹۷/۵/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و پنجم

    بخش پنجم



    فردا حدود ساعت یازده , امان زنگ زد و گفت : سلام عزیزم , خوبی ؟
    گفتم : سلام , صبح به خیر ...
    گفت : نزدیک ظهرتون به خیر خانم خانما ... چطوری ؟ شیما بهتره ؟
    گفتم : نمی دونم , الان که خوابه ... بهش قرص دادم , گاهی بیدار میشه گریه می کنه و دوباره خوابش می بره ...
    گفت : نگار جان تو زیاد دخالت نکن , بذار خودش تصمیم بگیره ...  اونا زن و شوهرن , ممکنه آشتی کنن ...
    گفتم : چشم ,حتما ...
    گفت :  یه چیزی می خوام بهت بگم ,, گوش کن ... اول اینکه اجبار و ملاحظه ای نداری , هر طور خودت صلاح می دونی بکن ...
    فردا صبح ساعت هشت آزیتا می ره , امشب می خوام شام ببرمشون بیرون ولی دلمون می خواد تو هم باشی ... یعنی بیشتر از همه کیمیا عاشق تو شده و می خواد تو رو ببینه ...

    اونا وضعیت تو رو نمی دونن ، برای همین اصرار می کنن ...
    گفتم : باشه , حتما میام ... منم دلم می خواد دوباره اونا رو ببینم ...
    گفت : واقعا میای ؟ چه عالی ... مرسی ...
    اینطوری خیال منم راحت میشه ... یکم از اون محیط دور بشی برات خوبه ...

    پس زودتر میام دنبالت می ریم خونه ما , از اونجا همه با هم می ریم ...
    راستی با یک نفر حرف زدم , بهش کنترات دادم طبقه بالا سرویس و آشپزخونه درست کنیم ...

    زودتر می خوام عروسی بگیرم ... نمی تونم دوریتو تحمل کنم ...
    گفتم : ببین , باز داری عجله می کنی ...
    گفت : عجله ؟ می دونی من کی عاشق تو شدم ؟
    تو بیمارستان که بودی ... اونم یک دل نه صد دل ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان