خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۸:۱۷   ۱۳۹۷/۱/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و پنجم

    بخش سوم



    گفتم : شما چرا نرفتی ؟
    گفت : حوصله ی دید و بازدید عید ندارم ... تا شب باید دویست بار خم و راست بشم ...
    خوب حالا که هستین , اگر نظری دارین همین الان بگین تا مطابق میل شما درستش کنن ...
    گفتم : اگر یکم این باغچه ها بزرگتر باشه می تونیم خیلی چیزا بکاریم و مایحتاجمون رو از همین جا تهیه کنیم و پولشو به مصرف چیزای دیگه برسونیم ...
    پرسید : این چیزا رو از کجا می دونی ؟
    گفتم : من بچه ی چیذرم , خانجانم همیشه این چیزا رو می کاشت ... حتی وقتی حیاطِ کوچیک داشتیم , اون مقداری گوجه و بادمجون و کدو و سبزی خوردن تو حیاط داشت ...
    منم فکر کردم اینطوری مقدار زیادی صرفه جویی می کنیم ...
    گفت : بله خوب , حتما ...

    و صدا زد : میرزا , ببین خانم چی می خوان همون کارو بکن ... تو نهال گوجه و بادمجون داری ؟
    گفت : بله آقا , همه چیز دارم ...
    گفت : تخم سبزی چی ؟ داری ؟ نهال خیار و کدو چی ؟
    گفتم : آقا هاشم , کدو و خیار نهال نداره ... تخمشو باید بکاریم ...
    گفت : وای  نمی دونستم ... خوب میرزا , دیگه با تو ... هر کاری می تونی انجام بده که خانم راضی باشه , بعد بیا پیش من ...

    و دستشو باز به علامت خداحافظی زد به پیشونیش و گفت : خدانگهدار بانو ... ولی امروز خیلی غمگین بودین , ان شالله چیز مهمی نبوده ...
    گفتم : نمی دونم چطوری از شما تشکر کنم , خیلی ممنونم ...
    گفت : امیدوارم به این زودی ها پاداش نخواین ...
    گفتم : با این کارِ امروزتون , شما باید پاداش بگیرین ...
    گفت : یادتون باشه یک پاداش از شما طلبکار شدم , به وقتش ازتون می گیرم ...

    و رفت ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان