خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۰:۰۳   ۱۳۹۷/۱/۳۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و هشتم

    بخش پنجم



    یک فکری کرد و گفت : با یک تخته سیاه کارتون راه میفته ؟
    گفتم : نه ... گچ هم می خوام ... کاغذ هم ... کتاب هم ...
    هیچی ندارم ولی باید از یک جایی شروع کنم ...
    گفت : واقعا اون بچه ها تا حالا مدرسه نرفتن ؟

    گفتم : حتی اسم خودشون رو هم نمی تونن بنویسن ...
    دستی با افسوس به ریشش کشید و از جاش بلند شد و به من گفت : شما تشریف داشته باشین ...
    عذر می خوام , کتاب هم ندارین ؟

    یک حالت مظلوم به خودم گرفتم و گفتم : نه , نداریم ...
    گفت : باشه , الان براتون از اداره می گیرم ... کلاس اول خوبه ؟
    گفتم : بله ... به خدا خیلی ممنونم ... عالیه ...
    گفت : چند نفرن ؟

    گفتم : بچه ها پنجاه و شش نفرن ولی سی و سه نفرشون بالای هفت سال هستن و می تونن درس بخونن ...
    از در رفت بیرون و مدتی طول کشید تا برگشت ... بدون اینکه با من حرف بزنه , تلفن رو برداشت زنگ زد و گفت : احمدی جان , کتاب اول دبستان می خوام ... چند تا داری بهم بدی ؟ ...

    نه بابا , خیلی بیشتر می خوام ... حدود سی و سه تا ...
    می دونم نداری , از کتاب های کهنه هم باشه قبوله ...
    تو چیکار داری برای چی می خوام ؟ ... از هر جا شده برام تهیه کن , فردا بهت زنگ می زنم ... امروز چند تا می تونی بهم بدی ؟
    آقا تو چیکار داری ؟ ... برای یتیم خونه می خوام , کار خیره ...
    مرسی داداش ... باشه , الان می فرستم اونا رو بگیره .. بقیه اش رو هم دیگه آقایی خودت , اجرت با امام حسین ... جبران می کنم , کار خیره ... قربانت ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان